سخن گفتن حضرت فاطمه(س) در رحم مادر
پرسش : ماجراي سخن گفتن حضرت فاطمه (سلا م الله عليها) با مادرش پيش از تولد چه بوده است؟
پاسخ اجمالی:
پاسخ تفصیلی: حضرت خديجه (رضى الله عنها) گويد: «هنگامى كه به فاطمه حامله شدم از او احساس سنگينى نمى كردم و خفيف و سبك بود و در شكم با من صحبت مى كرد، نزديك وضع حمل كه شد چهار زن كه زيبائى و نورانيتشان را نمى توان توصيف كرد بر من وارد شدند، يكى از آنان گفت: من مادرت حواء هستم، ديگرى گفت: من آسيه دختر مزاحم مى باشم، سومى گفت: من كلثوم خواهر موسى هستيم و ديگرى گفت: من مريم دختر عمران و مادر عيسى مى باشم، آمده ايم كه به كارهاى مربوط به وضع حمل تو رسيدگى كرده و تو را در اين كار كمك كنيم بعد از لحظاتى فاطمه ديده به جهان گشود و سر بر سجده گذاشته و انگشتش را به سوى آسمان بالا برد».(1)
و نيز هنگامى كه كفار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خواستند كه شكافته شدن ماه را به آنان نشان دهد چند روزى بيشتر به تولد حضرت فاطمه نمانده بود، خديجه مى گفت: «اى واى چه بسيار زيان كار است آن كسى كه محمد را تكذيب مى كند، او بهترين فرستاده خدا و پيامبر است»!، در اين هنگام فاطمه از درون شكم او را صدا زده و گفت: «مادرم، غمگين و محزون مباش و نترس، همانا خداوند با پدرم مى باشد»، بعد از آنكه دوران حمل پايان يافت و مدت كامل شد، فاطمه متولد شد و با پرتو رخسارش گيتى منور گرديد.(2)
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله )فرمود: «جبرئيل سيبى از بهشت برايم آورد، آن را خورده و با خديجه هم بستر شدم و او به فاطمه حامله شد و خديجه خود گويد كه من به صورت خفيف و سبك حامله شده ام، و در شكم با من سخن مى گويد او به هنگام وضع حمل به دنبال زنان قريش فرستاد تا بيايند و در كارهاى زنانه مربوط به وضع حمل كمك كنند، آنان نيامده و گفتند: نزد تو نمى آئيم زيرا تو همسر محمد شده اى».(3)
موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات ، ،
برچسبها:
در خصوص زندگانی امام زمان(عج) و مقوله «مهدویت» برخی از سؤالات و شبهات مطرح میشود که فراگیر و همگانی است، چه از سوی معتقدان و چه منکران. در این نوشتار میخواهیم به پرسشهایی چون: طول عمر و فلسفه غیبت حضرت مهدی(ع) پاسخ دهیم.
یک: طول عمر
طول عمر حضرت ولیّ عصر(عج) یک حقیقت قطعی و ثابتی است که نه راهی برای انکار دارد و نه فرصتی برای تردید. این مسئله را میتوان از دو منظر مورد بررسی قرار داد.
1. مادّیون
زیست شناسان میگویند: اگر اختلالها و آسیبهایی که به انسان میرسد و موجب کوتاهی عمر او میشود، رفع گردد، او بسیار عمر خواهد کرد. و برای این مطلب، عوامل طول عمر را بیان کردهاند؛ مانند: تغذیه مناسب[1]، خواب مناسب، آرامش روحى[2]، عامل ارث[3]، کم خورى[4]، هوای آزاد[5]، سختکوشى[6]، سرما و منجمد ساختن[7]. هر کدام از اینها با بررسیهای فراوان در مراکز پژوهشى، به اثبات رسیده و گفته شده که انسان و موجود زنده را میتوان هزاران سال زنده نگاه داشت.[8] دکتر هارولد مریمن، رئیس انستیتوی تحقیقات پزشکی آمریکا، معتقد است که 197 درجه زیر صفر را میتوان حیات جاودانی نامید.[9] یک کارشناس انگلیسی میگوید: به هم خوردن تعادل ذخیره آهن و مس و منیزیوم و پتاسیم و غلبه یکی از آنها بر دیگری، موجب فرارسیدن مرگ میشود و به تعبیر سعدى: «چون یکی زین چهار شد غالب، جان شیرین بر آرد از قالب».[10]
لذا دانشمندان زیستشناس با تلاشی بینظیر به مبارزه با مرگ برخواسته، میگویند: میتوان مرگ را یک بیماری دانست و لزومی ندارد که این بیماری کشنده باشد. آنها میگویند: آنچه امروز سبب مرگ میشود، انواع بیماریها است که تا کنون پزشکان و زیستشناسان به شناختن 45 هزار نوع آن موفق شدهاند و در صدد معالجه آنها برآمدهاند.[11] آزمایشهای مکرر الکسیس کارل، در ژانویه 1912م. ثابت کرده است که اگر مواد غذایی لازم و تمام احتیاجات یک موجود زنده به او برسد، گذشت زمان کوچکترین اثر پیری در او به وجود نخواهد آورد.[12] گروهی از زیستشناسان با تلاشهای شبانه روزی خود کتابهای ارزندهای را تهیه کرده و در زمینه دستیابی به طول عمر، مباحثی ارائه کردهاند که چند نمونه از این کتابها را نام میبریم: 1. امید به یک زندگی نوین، پروفسور شبش فرانسوى؛ 2. جاودانیت، تاتان دارنیک ؛ 3. دانش طولانی کردن عمر، گوفلاند روسى.
2. پیروان ادیان آسمانى
الف) مسلمانان
مسلمانان اعم از شیعه و سنی در باره طول عمر، مباحث قرآنی و روایی و تاریخی را بیان کردهاند.
قرآن: در قرآن کریم آیاتی هست که عمر طولانی در امتهای پیشین را خبر میدهد؛ مانند آیهای که میفرماید: «ما آنها و پدرانشان را از متاع دنیوی برخوردار ساختیم تا از عمر طولانی بهرهمند شدند».[13]
در جای دیگر، قرآن نه تنها از عمر طولانی بلکه از امکان عمر جاویدان خبر میدهد؛ آنجا که میفرماید:
«اگر او (یونس) در شکمماهی تسبیح نمیگفت، تا روز رستاخیز در شکم ماهی باقی میماند».[14]
همچنین درباره حضرت نوح میفرماید: «او را به سوی قومش فرستادیم. پس 950 سال در میان آنها درنگ کرد».[15]
البته بر اساس روایات، عمر ایشان 2500 سال بوده است که 950 سال آن را برای تبلیغ امت خویش صرف کرده است.
روایات: امام حسن(ع) در پاسخ به گروهی که به صلح آن حضرت اعتراض داشتند، به داستان حضرت خضر و موسی اشاره میکند، سپس در ذیل حدیث درباره ولایت و غیبت و طول عمر حضرت مهدی(ع) سخن میگوید:
«آن حضرت، نهمین فرزند برادرم حسین(ع) و فرزند بهترین کنیزان است. خداوند عمر او را در غیبت طولانی قرار داده است».[16]
احادیثی وجود دارد که بر اساس عقیده برادران اهل سنت، حضرت ادریس نیز زنده و در آسمانهاست. علاوه بر احادیث به آیه شریفه: )وَ رَفَعْناهُ مَکانًا عَلِیّا (؛ «ما او را به جایگاه بس بلند بالا بردیم» نیز استناد میکنند.[17]
احادیث فراوان دیگری از طریق شیعه و سنی دلالت میکنند بر اینکه دجّال در عصر رسول اکرم(ص) زنده بود و تا ظهور حضرت ولیّعصر(ع) زنده خواهد ماند و به دست حضرت کشته خواهد شد.[18]
ب) تاریخ بشریّت: در طول تاریخ، افراد بسیاری بودهاند که عمرهای طولانی کردهاند که نمونههایی را بیان میکنیم: لقمان حکیم 3500 سال؛ ضحّاک دوم هزار سال؛ ریان پدر عزیز مصر 1700سال.[19]
کسانی هم در عصر کنونی بودهاند که عمرهای طولانی داشتهاند: سید علی کوتاهی 185 سال؛ شیخ علی بن عبدالله، حکمران سابق قطر 150 سال؛ عباس طاهری 131 سال.[20]
دو: فلسفه غیبت
فلسفه غیبت حضرت ولیّ عصر(ع) به طور کامل برای ما معلوم نیست، ولی گاه در روایات به مواردی از حکمتهای آن اشاره شده که ذیلاً بیان میشود و دیگر حکمتها بعد از ظهور آشکار خواهد شد؛ چنان که علت کارهای حضرت خضر برای حضرت موسی معلوم نشد، مگر به هنگام مفارقت آنها از یکدیگر.
1. ترس از کشته شدن
پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «لا بُدَّ لِلْغُلامِ مِنْ غَیْبَةٍ»
فَقِیلَ لَهُ: وَلمَ یا رَسوُلَ الله؟ قال: «یَخافُ القَتْلَ».[21]
البته در اینجا ترس فردی نیست، بلکه ترس از این است که زمین خالی از حجت الهی شود. بعضی میگویند: مگر خدا قدرت حفظ امام را ندارد؟ میگوییم: خداوند بر همه کارها احاطه دارد، ولی میخواهد امور هستی بر طبق اسباب و از مجرای عادی انجام گیرد و اگر برخلاف این باشد، دنیا دار تکلیف و اختیار و امتحان نخواهد بود.[22]
2. مصونیت از بیعت با ستمکاران
حضرت ولیّعصر (عج) پیش از رسیدن وقت ظهور و مأمور شدن به قیام، ناچار نمیشود که مانند پدران بزرگوارش از راه تقیه با خلفای وقت بیعت کند. امام حسن(ع) میفرماید:
«إن اللهَ عَزَّوَجَلَّ یُخْفی وِلادَتَهُ و یُغَیِّبُ شَخصَهُ ، لئَلاّیَکوُنَ لأحَدٍ فی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ إذا خَرَجَ؛[23] خدای تبارک و تعالی ولادت او را مخفی میکند و شخص او را از دیدهها پنهان میسازد تا هنگامی که ظهور میکند، در گردن او بیعت با کسی نباشد».
3. جداسازی مؤمنان واقعى
امام صادق(ع) پس از بیان تأخیر فراوان کیفر قوم نوح(ع) میفرماید: «غیبت قائم(ع) به طول میانجامد تا حق روشن گردد و ایمان محض از تیرگی پاک شود و از شیعیان هر کس سرشت ناپاک دارد و بیم آن هست که اگر از امکانات وسیع و امن و امان گسترده در عهد قائم(عج) آگاه شود،منافقانه رفتار کند، با ارتداد آنها خالص و ناخالص از یکدیگر جدا شود».[24]
4. آماده شدن اوضاع جهان
یکی از حکمتهای غیبت، آمادگی فکری بشر برای ظهور آن حضرت است؛ زیرا روش و سیره آن حضرت، رعایت امور ظاهری و حکم به ظواهر نیست، بلکه او بر اساس واقعیات و بدون تقیه و مسامحه، به احقاق حقوق، ردّ مظالم، برقراری عدالت واقعی و اجرای تمام احکام اسلامی میپردازد.[25]
سه: امامت در کودکى
باید توجه داشت که هر کسی قابلیت و استعداد احراز مقام نبوت و امامت را ندارد، بلکه باید در مرتبه اعلای انسانیت قرار گیرد تا لیاقت ارتباط با عوالم غیب و دریافت علوم و ضبط آنها را داشته باشد. رسیدن به چنین شایستگی و لیاقتى، گاهی باید با طی مراحل دشوار سیر و سلوک باشد، اما گاهی این استعداد و امتیاز، ذاتی است. خداوند به سبب همین شایستگی ذاتی امامان معصوم که به آنان اعطا فرموده، گاه در سنین کودکی به آنان مقام امامت را داده است. چنان که حضرت عیسی(ع) در گهواره با مردم سخن میگوید و خود را پیامبری معرفی میکند که دارای کتاب است. در سوره مریم، آیه 29 و آیات دیگر اشاره شده که حضرت عیسی(ع) از همان ایام کودکی به مقام رسالت رسیده است.[26]
حضرت امام جواد(ع) نیز در هنگام شهادت پدر، نُه یا هفت ساله بود و به این جهت، امامتش مورد تردید برخی از شیعیان واقع شد. اما وقتی آن حضرت به سؤالات فراوانی پاسخ گفت، این تردیدها برطرف شد.[27]
امام هادی(ع) نیز شش سال و پنج ماه از سن شریفش گذشته بود که به امامت رسید.[28]
در میان اطفال عادی هم گاهی افراد نادری دیده میشوند که از حیث استعداد و حافظه، نابغه عصر خویش بودند و قوای ادراکی آنان برتر از مردان چهل ساله بوده است. در این زمینه به نمونههای فراوانی میتوان اشاره داشت.
فاضل هندى، تمام علوم معقول و منقول را قبل از سیزده سالگی تکمیل کرده بود و قبل از دوازده سالگی به تصنیف کتاب پرداخت.[29]
توماس یونگ، از دانشمندان انگلیسى، در کودکی اعجوبه عصر خود به شمار میرفت. از دو سالگی خواندن را آموخت و در هشت سالگی به تنهایی به آموختن ریاضیات پرداخت.
سید محمد حسین طباطبایى، در سه سالگی حافظ کل قرآن و نهج البلاغه همراه با مفاهیم گردید.
در پایان این قسمت، به حدیثی از امام باقر(ع) اشاره میکنیم که میفرماید: «صاحِبُ هذا الأمْرِ اَصْغَرُنا سِنّاً و أخْمَلُنا شَخصاً؛[30] سن حضرت صاحبالامر از تمام ما کمتر و نیز گمنامتر است».
چهار: چرا از اول امامت، غیبت کبرا شروع نشد؟
غیبت صغرا، زمینه ساز غیبت کبراست. در واقع غیبت اول به منظور آمادگی مردم برای پذیرش غیبت کبرا رخ داد؛ زیرا غایب شدن در زمانی طولانى، امری بس غریب و نامأموس و باور آن برای مردم دشوار است. به همین جهت امام هادی(ع) با مردم کمتر معاشرت میکرد و جز با اصحاب خاص خود با کسی ارتباط نداشت. وقتی امام حسن عسکری(ع) به امامت رسید، در اکثر اوقات از پشت پرده با مردم سخن میگفت تا مردم برای پذیرش غیبت امام دوازدهم مهیا شوند.
علاوه بر این، اگر غیبت کبرا از همان اول صورت میگرفت، وجود مقدس امام زمان(ع) مورد غفلت واقع میشد و کمکم به فراموشی میپیوست. بنابراین غیبت صغرا آغاز شد تا شیعیان در آن ایام به وسیله نواب با امام خود تماس داشته و در وجود حضرت تردید نداشته باشند.[31]
پنج: آیا حضرت مهدی(ع) از ابزار جنگی استفاده میکند؟
در روایات کمتر سخن روشنی در این باره به چشم میخورد و تنها سلاح مورد اشاره در کلام معصومان(ع) «سیف» (شمشیر) است.[32]
1. عدهای بر این باورند که استعمال کلمه «شمشیر» در معنای حقیقی و ابزار برنده جنگی خاصّ است. البته این گروه درباره غالب شدن حضرت با این سلاح بر دشمنان، توجیهات متفاوتی دارند که مهمترین آنها عبارتند از:
الف) بعضی میگویند: اگر چه حضرت با شمشیر قیام میکند، ولی خداوند در آن شمشیر قدرت و اعجازی قرار داده که تمامی سلاحهای موجود را مقهور نیروی خود میسازد.[33]
ب) دسته دیگر میگویند: خداوند در عصر ظهور تمامی تسلیحات پیشرفته را از کار انداخته، مردم به ناگزیر در جنگ از همان سلاحهای ابتدایی (شمشیر و مانند آن) استفاده میکنند و بنابراین حضرت مهدی(ع) با همان شمشیر میجنگد.
ج) به رغم آنکه تمامی تسلیحات در اختیار حضرت قرار میگیرد، ولی از آنجایی که استفاده از آنها به ناگزیر ظالمانه نیز خواهد بود، حضرت تنها از سلاح شمشیر بهره خواهد برد؛ زیرا یکی از خصوصیات مهم و اساسی قیام و حکومت حضرت «عدالت» و «دادگری» است و در بسیاری از روایات از ایشان به عنوان مظهر و تجلی کامل عدالت یاد شده است، و یکی از اهداف ادیان الهی و به خصوص اسلام و مذهب شیعه، حاکمیت بخشیدن به صلح و آرامش در جامعه جهانی است تا در سایه آن، همه افراد بشر به کمال انسانی خویش دست یابند.
د) برخی دیگر گفتهاند: به سبب جنگهای خونین فراوانی که در آستانه ظهور به وقوع میپیوندد، تمامی سلاحهای پیشرفته از بین خواهد رفت و از آن پس، در جنگ تنها از ابزارهای ساده استفاده میشود.[34]
یکی از دلیلهای این جمع، این است که روایات فراوانی میگوید: «شمشیر آن حضرت همان شمشیر پیامبر است» و وقتی چنین شد، نمادین بودن آن مشکل خواهد بود.[35]
البته هر کدام از اینها به دستهای از روایات استشهاد میکنند و عمدتاً دلیل این گروه این است که علّت استفاده از سلاحهای ساده همچون شمشیر بر خلاف بهرهگیری از سلاحهای پیشرفته عادلانه بودن مبارزه با آن است.
2. دستهای دیگر بر این اعتقادند که: شمشیر در این روایات، کنایه از قدرت و نیروی نظامی است. این گروه شواهد متعددی بر این ادعا ذکر میکنند؛ همان گونه که کلمه «قلم» کنایه از علم و فرهنگ است. ولی آنچه ایشان را به این قول وادار کرده، پیشرفت روز افزون تجهیزات نظامی و فنّاوری دفاعی است. از آنجا که صاحبان این قول نتوانستهاند بین شمشیر و سلاحهای فوق پیشرفته نسبتی بر قرار کنند، به چنین توجیهی دست زدهاند.
آنان شمشیر را نماد قدرت و جهاد مسلحانه دانسته، میگویند: هر ابزاری که قدرت حضرت را به نمایش بگذارد، میتواند مورد استفاده قرار گیرد.[36]
3. با توجه به تکامل خارق العاده علم در آن زمان، ممکن است سلاحهایی فراهم آید که هرگز در تصور انسانهای امروز قابل درک نباشد، بنابراین، آن به اهلش و اگذاشته شده است.
ضمن اینکه قیام آن حضرت، قیامی است متکی بر قدرت الهى، و آن قدرتی است فوق حدّ تصور که فرشتگان الهی هم همه به یاری وی میپردازند. البته در برخی کتب آمده: زمان قیام، سلاحهای پیشرفته از کار میافتد. آنچه متیقن است، اینکه قدرت الهی در قیام امام زمان(ع) متجلی میشود.
شش: آیا بعد از ولیّ عصر(ع) قیامت برپا میشود؟
از روایات «رجعت» استفاده میشود که نخسین کسی که برای فرمانروایی جهان پس از شهادت حضرت مهدی(ع) رجعت میکند، امام حسین(ع) است. امام صادق(ع) فرمودهاند: «نخستین کسی که زمین برای او شکافته میشود و به روی زمین رجعت میکند، حسین بن علی(ع) است».[37]
بر طبق روایات، امام حسین(ع) در اواخر حکومت امام زمان(عج) با اصحاب باوفایش رجعت میکنند و پس از شهادت حضرت مهدی(ع)، امام حسین(ع) بدن آن حضرت را غسل و کفن میکند و به خاک میسپارد. امام رضا(ع) فرمودهاند: «امام را جز امام غسل نمیدهد».[38] سپس امر حکومت را به دست میگیرد و به قدری حکومت میکند که از کثرت سن ابروهایش روی دیدگان مبارکش را میپوشاند...
البته در برخی روایات دیگر آمده: چون قائم آل محمد(ص) از دنیا برود و یا شهید شود، چهل روز پس از آن قیامت بر پا میگردد و مردگان از گورها به درآیند و برای حساب و جزای محشر آماده گردند.[39]
اما «شیخ حر عاملی» در این باره مینویسد: شاید چهل روز، ایام رجعت باشد و این عدد اشاره به کمی دوران حضرتش باشد، چون مقدار زیاد را با عدد هفتاد و مقدار کم را با اعداد کمتر معرفی میکنند. یا اینکه هر روزی برابر هزار سال باشد؛ چنان که خداوند میفرماید: «یک روز نزد پروردگار مثل هزار سال است که شما میشمارید»، و شاید هم مراد از قیامت در این روایات، قیامت صغرا یعنی رجعت باشد و البته اطلاق قیامت بر رجعت، مانعی ندارد و قیامت ممکن است بر هر دو اطلاق شود.[40]
پینوشتها
1 . طول عمر امام زمان از دیدگاه علوم و ادیان، سید محمد کاظم قزوینى، ص63.
2 . همان، ص60.
3 . دادگستر جهان، ابراهیم امینى، ص28.
4 . طول عمر امام زمان از دیدگاه علوم و ادیان، ص65.
5 . همان، ص65.
6 . اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج2، ص217.
7 . مجله دانشمند، سلسله مقالات رابرت نیلسون، سال ششم، ش12، بهمن 47 تا مهر 48.
8 . طول عمر امام زمان از دیدگاه علوم و ادیان، ص50 به نقل از اطلاعات، ش11881، 23دی ماه 44.
9 . همان، ص50، به نقل از اطلاعات، ش11881، 23 دی44.
10 . سالنامه شهرت، س1342، ص289.
11 . اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج2، س222.
12 . طول عمر امام زمان از دیدگاه علوم وادیان، ص22، به نقل از مجله المقنطف سال 59، ش3، ص240.
13 . انبیا/44.
14 . صافات/144.
15 . عنکبوت/14.
16 . کمال الدین، ج1، ص315، باب 29، ح2؛ بحارالانوار، ج52، ص279، باب 24، ص12.
17 . قاموس قرآن، ج1، ص106.
18 . صحیح مسلم، ج4، ص2267، ص2240؛ عقدالدرر، ص291، 281؛ طول عمر امام زمان از دیدگاه علوم و ادیان، سید محمد کاظم قزوینى، ص100.
19 .روزگار رهایى، ترجمه علی اکبر مهدیپور، ص258.
20 . طول عمر امام زمان از دیدگاه علوم و ادیان، ص33.
21. بحارالانوار، ج52، ص90، باب 20، علة الغیبة؛ علل الشرایع، ج1، ص243، باب علة الغیبة.
22 . دادگستر جهان، ابراهیم امینى، ص234.
23 . بحارالانوار، ج52، ص279.
24 . همان، ج51، ص222.
25 . نوید امن و امان، لطف الله صافی گلپایگانى، ص183.
26 . دادگستر جهان، ابراهیم امینى، ص188.
27 . ر.ک: اثبات الوصیه، ص166؛ دادگستر جهان، ص189.
28 . مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص401.
29 . دادگستر جهان، ص191. به نقل از کتاب هدیة الاحباب، ص228.
30 . بحارالانوار، ج51، ص38؛ سیمای آفتاب، ص96، حبیب الله طاهرى.
31 . دادگستر جهان، ص225؛ یک صد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان، علیرضا رجالی تهرانى، ص81؛ اثبات الوصیه، مسعودى، ص206؛ نشانی از امام زمان غایب7، دکتر محمد مهدوی رکنى، ص15؛ سیمای آفتاب، ص88.
32 . الکافى، ج8، ص50، ح13، عیون اخبار الرضا، ج1، ص59، ح29؛ کمال الدین ، ج1، ص321، ح3؛ الغیبة، ص164، ح5 و دهها کتاب دیگر.
33 . الخصال، صدوق، ج2، ص649، ح43.
34 . سیمای آفتاب، حبیب الله طاهرى، ص371.
35 . الکافى، ج1، ص234، ح2.
36 . سیمای آفتاب، دکتر حبیب الله طاهرى، ص370.
37 . بحارالانوار، ج53، ص46؛ تفسیر عیاشى، ص281.
38 . اصول کافى، ج1، ص384؛ بحارالانوار، ج3، ص13.
39 . ارشاد، شیخ مفید، ترجمه ساعدى، ص708، نقل از کتاب یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان(عج)، علیرضا رجالی تهرانى، ص230.
40 . الایقاظ من الهجعة، شیخ حر عاملى، (ترجمه احمد جنتى، ص400) نقل از همان.
موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات ، شبهاتی درمورد امام زمان ، ،
برچسبها:
(7) کلینی در کتاب الکافی میگوید: «أن الأئمة يعلمون متى يموتون، وأنهم لا يموتون إلاَّ باختيار منهم». «ائمه میداند که چه زمانی میمیرند، و آنها جز با اختیار خودشان نمیمیرند»، و مجلسی در کتابش (بحار الانوار) حدیثی را ذکر میکند که میگوید: «لم يكن إمام إلاَّ مات مقتولاً أو مسموماً». «هیچ امامی نبوده مگر آن که او را کشتهاند یا مسمومش کردهاند»؛ اگر آن گونه که کلینی و حر عاملی گفتهاند امام غیب میداند، پس امام آب و غذایی را که به او داده میشود میداند و اگر مسموم باشد میداند که مسموم است، و از خوردن آن پرهیز میکند، اگر پرهیز نکند و آن را بخورد و بمیرد خودکشی کرده است؛ چون او میداند که غذا سم دارد!بنابراین پس او خودکشی کرده است، و پیامبر ص میفرماید هر کس خودکشی کند به دوزخ میرود! پس آیا شیعه چنین چیزی را برای ائمه میپسندند؟!.
(8) الحسن بن علی م با اینکه یاوران و لشکریانی داشت و میتوانست جنگ را ادامه دهد اما با معاویه صلح کرد، و در مقابل برادرش حسین با اینکه افرادش کم بودند و میتوانست صلح کند و جنگ را رها کند علیه یزید قیام کرد. پس یکی از دو برادر کارش درست بوده و دیگری کارش اشتباه بوده است؛ زیرا اگر دست کشیدن الحسن و صلح کردن او با اینکه توانایی جنگیدن را داشت به جا بوده است؛ قیام حسین بدون آن که قدرتی داشته باشد، با اینکه میتوانست صلح کند اشتباه است، و اگر قیام حسین با اینکه توانایی نداشت به حق و به جا بوده است، صلح کردن الحسن و دست کشیدن او از جنگ با اینکه قدرت داشت اشتباه بوده است!
و این امر شیعه را در وضعیت دشواری قرار میدهد؛ چون اگر بگویند هر دو بر حق بوده و کارشان به جا بوده است دو چیز متضاد را جمع کرده و تایید نمودهاند، و جمع کردن دو چیز ضد و نقیض برخلاف اصولشان است، و اگر بگویند که کار الحسن نادرست و باطل بوده است باید امامت او را هم باطل و نادرست قرار دهند، و اگر امامت او نادرست و باطل باشد امامت و عصمت پدرش باطل میشود؛ چون پدرش او را جانشین خود قرار داد. و طبق مذهب شیعه امام معصوم جز امام معصومی همانند خودش کسی دیگر را جانشین خود قرار نمیدهد.
و اگر بگویند کار حسین نادرست و بیجا بوده است، باید بگویند که امامت او باطل و معصوم نیست، و نیز امامت و عصمت همه فرزندانش را باید باطل قرار دهند، چون امامت و عصمت از طریق حسین به فرزندانش رسیده است. و وقتی امامت و عصمت او باطل گردد امامت و عصمت همه باطل میشود!
(10) در جلد اوّل کتاب الکافی الکلینی اسم کسانی ذکر شده است که برای شیعیان احادیث پیامبر و گفتههای اهل بیت را روایت کردهاند، برخی از این افراد عبارتند از: مُفَضَّلِ بْنِ عُمَر، أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ، عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، عُمَرَ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، إبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ، عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ، مُوسَى بْنِ عُمَرَ، الْعَبَّاسِ بْنِ عُمَرَ، میبینید که همه این روایان اسم خودشان یا اسم پدرشان عمر است. سؤال اینجاست که چرا اینها عمر نامیده شدهاند؟!
(12) اگر چنان که شیعیان ادّعا میکنند قمّهزنی و خونین کردن سر و نوحهسرایی و زدن به سر و سینه پاداش بزرگی دارد پس چرا آخوندها قمّه نمیزنند و سر و صورت خود را خونین نمینمایند؟
(13) شیعه میگویند که هزاران صحابه در غدیر خم حضور داشتند، و همه شنیدند که پیامبر ص علی را به عنوان جانشین خود بعد از وفاتش تعیین کرد؛ اگر چنین است پس چرا از هزاران صحابه یکی نیامد و به خاطر غصب شدن حق علی اعتراض نکرد، حتی عمار بن یاسر و مقداد بن عمرو و سلمان فارسی ن چیزی نگفتند و یکی از اینها نیامد و نگفت: ای ابوبکر چرا خلافت را از علی غصب میکنی و حال آن که میدانی که پیامبر ص در غدیر خم چه گفت؟!.
(17) وقتی علی میدانست که خداوند او را خلیفه کرده پس چرا با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرد؟!
اگر بگویید قدرت و توانایی نداشت، پس کسی که قدرت ندارد صلاحیت امامت را ندارد، چون فقط کسی میتواند امام باشد که توانایی به دوش گرفتن بار امامت را داشته باشد.
و اگر بگویید امام توانایی داشت اما او خودش از تواناییاش استفاده نکرد، پس این خیانت است و خائن نمیتواند امام باشد! و برای رهبری مردم نمیتوان به او اعتماد کرد. و امام علی از خیانت و ... پاک است حاشا بر او كه خائن باشد.
پس پاسخ شما اگر پاسخ درستی دارید چیست؟
پاسخ به سوالهای سليمان بن صالح الخراشي
پاسخ سوال 7 : در اینجا اقای الخراشی یک حدیث از کافی اورده است ، ما اصلا به اینکه این حدیث در کافی است یا نه ، اگر هست اصلا سند دارد یا نه ، اگر سند دارد ایا سندش معتبر است یا نه اصلا کاری نداریم و فقط می اییم سیره یکی دو تن از امامان معصوم همانند امام علی و امام حسین را بررسی میکنیم.
روایات زیادی امده است که هم پیامبر و هم امام علی میدانستند که چگونه و در کجا و توسط چه کسی شهید میشوند.
روایاتی از اهل سنت که برای امام علی امده است :
آقاي احمد بن حنبل، رئيس حنابله، در مسندش از زيد بن وهب نقل مي کند:
اتق الله يا علي فانک ميت، فقال علي: لا، بل مقتول ضربة علي هذا تخضب هذه.
روزي تعدادي از خوارج پيش حضرت علي (عليه السلام) آمده بودند. يکي از خوارج به نام جعد بن بعجه به حضرت علي (عليه السلام) گفت: تو يک روزي خواهي مرد. اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: خير، من نخواهم مرد، بلکه به شهادت خواهم رسيد. ضربتي بر فرق من وارد مي شود که محاسن من خضاب خواهد شد.
مسند احمد، ج1، ص91 - كنز العمال، ج11، ص297 - تاريخ دمشق ابن عساكر، ج42، ص544
همچنين ابن کثير دمشقي سلفي در البداية و النهاية، ج7، ص358 نقل مي کند:
و الذي فلق الحبة و برأ النسمة لتخضبن هذه من هذه الحيته من رأسه، فما يحبس أشقاها.
اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: قسم به خدائي که بشر را آفريد و دانه را شکافت، اين محاسن من از خون سرم خضاب خواهد شد. چرا آنکه مي خواهد مرا به شهادت برساند، آماده نمي شود.
یا
جابر بن عبدالله هم روايت کرده که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
انک مقتول و هذه مخضوبة من هذه لحيته من رأسه.
علي جان! تو به شهادت خواهي رسيد. اين محاسنت با خون سرت خضاب خواهد شد.
معجم کبير طبراني، ج2، ص247 - مجمع الزوائد هيثمي، ج9، ص136
جمله اي دارد از عايشه:
رأيت النبي صلى الله عليه و آله التزم عليا و قبّله و هو يقول بأبي الوحيد الشهيد.
عايشه مي گويد: ديدم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) روزي حضرت علي (عليه السلام) را در بغل گرفته است و به سينه چسبانده است و او را مي بوسد و مي گويد: پدرم فداي آن باد که تنها و غريب به شهادت مي رسد.
مجمع الزوائد هيثمي، ج9، ص138 - مسند ابويعلي، ج8، ص55 - تاريخ دمشق ابن عساکر، ج42، ص549 - مناقب خوارزمي، ص65، حديث34
و اما در مورد قاتل ان حضرت
در اینجا به یک روایت اشاره میشود.
پیامبر فرمود :
من اشقي ثمود؟ من عقر الناقة. من اشقي امتي؟ قال: الله اعلم، قال: قاتلک.
شقي ترين فرد قوم ثمود کيست؟ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: کسي که ناقه را پي کرد. شقي ترين امت من کيست؟ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: خداوند بهتر مي داند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: قاتل تو، شقي ترين امت من است.
معجم کبير طبراني، ج2، ص247 - تاريخ دمشق، ج42، ص550 - مجمع الزوائد هيثمي، ج9، ص136
امام حسین
قضيه شهادت امام حسين (عليه السلام) چيزي بود كه همه صحابه از قضيه خبر داشتند. اينكه ابن عباس و عبدالله بن عمر اصرار مي كند كه آقا امام حسين (عليه السلام) به كوفه نرود، بخاطر همين قضاياست. اينكه عمر سعد قاتل امام حسين (عليه السلام) است، همه مي دانستند. در برخي از تواريخ هست كه وقتي عمر سعد وارد مي شد، مردم مي گفتند: جاء قاتل الحسين (عليه السلام): قاتل امام حسين (عليه السلام) آمد. حتي خود عمر سعد مي گفت من با اين عبادت و تقوايم، مگر مي شود قاتل امام حسين (عليه السلام) فرزند رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) باشم. برخي به عمر سعد مي گفتند كبوتر مسجد، او سجاده اش از مسجد برچيده نمي شد. حتي اين قضيه در منابع شيعه و أهل سنت آمده كه وقتي آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) مشغول خطبه خواندن بود و فرمود سلوني قبل أن تفقدوني: از من بپرسيد قبل از اينكه مرا از دست بدهيد، پدر عمر سعد وقتي برگشت گفت يا علي بگو موي سر من چقدر است؟ اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفت اگر بخواهم بگويم، خواهم گفت؛ ولي بدان در گهواره خانهات يك نوزادي (در برخي منابع: گوساله) داري كه او فرزندم حسين (عليه السلام) را خواهد كشت. اين قضايا كاملا روشن و واضح بود و خبر داشتند.
شرح نهج البلاغه إبن أبي الحديد، ج2، ص286
یا
مير المومنين عليه السلام براى مردم سخنرانى مى كرد، در ضمن سخنرانى فرمود:
مردم از من بپرسيد پيش از آن كه در بين شما نباشم ، به خدا سوگند! از هر چيز بپرسيد پاسخ خواهم گفت .
سعد بن وقاص به پا خاست و گفت :
اى اميرالمؤ منين ! چند تار مو در سر و ريش من است !
حضرت فرمود:
به خدا قسم ! دوستم رسول خدا به من فرموده بود تو همين سوال را از من خواهى كرد!
آنگاه فرمود:
اگر حقيقت را بگويم از من نمى پذيرى ، همين قدر بدان در بن هر موى سر و ريش تو شيطانى لانه كرده و در خانه تو گوساله اى (عمر بن سعد) است كه فرزندم حسين را مى كشد. عمر سعد در آن وقت كودكى بود كه بر سر چهار دست و پا راه مى رفت ( بحار: ج 10، ص 125)
یا
عبد الله بن زمعه مي گويد : امّ سلمه به من خبر داد که : در يكى از شب ها، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خوابيده بودكه ناگهان با حالت اضطراب و نگرانى از خواب بيدار گشت . دوباره دراز كشيد و خواب چشمهايش را ربود . طولى نکشيد که باز بيدار شد ؛ در حالي كه اضطرابش كمتر از بار اوّل به نظر مىرسيد . مجدداً دراز كشيد و خوابش برد و بيدار گشت ؛ در حالي كه مقدارى خاك سرخ رنگ در دستش بود و آن را مىبوئيد و مىبوسيد ! عرض كردم : يا رسول الله ! اين تربت چيست ؟ در پاسخ فرمود : جبرئيل به من اطلاع داد كه حسين (عليه السلام) را در سرزمين عراق به شهادت مىرسانند . از جبرئيل درخواست كردم تا از خاك سرزمينى كه در آن به شهادت مىرسد به من ارائه دهد . اين تربت ، همان تربت است .
حاكم نيشابوري مي گويد : اين حديث طبق نظر بخارى و مسلم ، از احاديث صحيح است ؛ اما آن ها روايت نكردهاند. المستدرك ، الحاكم النيسابوري ، ج 4 ، ص 398 .
پس در اینجا مشخص شد که هم پیامبر و هم معصومین میدانستند در کجا و چگونه شهید میشوند.
حال باز هم با اینکه میدانستند چگونه شهید میشوند ایا نباید به محل قتل خود پای نمیگذاشتند و به قول اقای الخراشی خودکشی نکنند !!! ؛ مثلا امام علی به مسجد نمیرفت یا امام حسین به کربلا نمیرفت.
جواب :دوست گرامی !!! مثلا حضرت امام حسین (ع)بعد از شهادت مسلم بن عقیل از وضع کوفه آگاه شدند، ولی برنگشتند. چون هدف اساسی آن بزرگوار امر به معروف ونهی از منکر و قیام علیه دستگاه جبار بود، که فسق و فجور آن آشکار بود و در عین حال مدّعی جانشینی رسول خدا بود.حضرت حرکت کرده بود تا به دنیا بفهماند که یزید و امثال او لیاقت و شایستگی خلافت را ندارند. او، برای اصلاح امور جامعه اسلامی و از بین بردن بدعتها و زنده کردن سنتها قیام کرد.
امام بر خود واجب می دانست علیه دستگاه قیام کند، هر چند منتهی به شهادت او شود. امام (ع)می دانست تاخود و یاران و خاندانش ـ حتی بچة شیرخوارة او ـ شربت شهادت ننوشند، اسلام پا برجا نخواهد ماند و خدا ورسول و دین و آثار آن از بین خواهند رفت .
امام برای شهادت حرکت کرده بود. با این حساب هیچ چیز نمی توانست مانع حرکت حضرت به سمت کربلا گردد، حتی شهادت مسلم و بی وفایی و عهد شکنی مردم کوفه .
هرگاه دین دستخوش تصرف و تغییر و تبدیل شده و آداب آن توسط دشمنان از بین برود، واجب است مسلمانان به یاری دین برپاخاسته و خطرات را از آن دفع نمایند، حتی اگر منتهی به مرگشان شود.
واضح است حکومت مردی شریر و مشهور به فساد و میگساری و سگ بازی مانندیزید برای اسلام بزرگ ترین خطر بوده، اگر بدون اعتراضی ، زمان جلو میرفت و توسط کسی حکومت وی مورد اعتراض قرار نمیگرفت ، مفاسد آن جبران ناپذیر بود و سبب محو آثار اسلام می شد.
تکیه زدن چنین رجّاله ای بر مسند خلافت پیامبر(ص) ، افکار عمومی را متزلزل کرده و عقاید را منحرف می ساخت. چه بسا کسانی روی این اصل و با دیدن اعمال و حرکات یزید به ساحت قدس پیامبر(ص) و برنامه های اسلام بدبین می شدند. اگر شخصیتی مانندامام حسین (ع)بر او اعتراض نمینمود و خلافت او را باطل اعلام نمیکرد، این اشتباه در دلها قوّت می گرفت . وانگهی سبب می شد اکثر افراد جامعه به سمت و سوی افکار و عقاید و اعمال یزید سوق داده شوند.
چون که رب البیت دف گیرد به دست بیت و ما فی البیت رقاصی کنند
با این وجود امام بر خود فرض دانست ادای وظیفه نماید و علیه دستگاه قیام کند، هر چند می دانست قیام اومنجر به شهادت وی و یاران و خاندانش خواهد شد.
کشته شدن او در راه خدا و اسارت خاندانش مطلوب ومحبوب خداوند بود. البته امر به شهادت در حقیقت امر به ایستادگی و استقامت بود.
بنابراین قیام و نهضت امام حسین(ع) یک وظیفه و تکلیف الهی بود که باید آن را محقق میساخت گرچه به شهادت خود و جوانان و یارانش بیانجامد تا جلوی نابودی اسلام رابگیرد.
پس میبینید که میدانستند چگونه کشته میشوند ، برای همین است که اختیار نیز در اینجا معنی پیدا میکند.
حال اجازه دهید چند سوال از ایشان بپرسیم.
اهل سنت میگویند عمر با ملائکه صحبت میکرد. نمونه زیر را در نظر بگیرید :
محمد بن اسماعيل بخاري در صحيحش مينويسد :
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَقَدْ كَانَ فِيمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ رِجَالٌ يُكَلَّمُونَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاءَ فَإِنْ يَكُنْ مِنْ أُمَّتِي مِنْهُمْ أَحَدٌ فَعُمَر .
صحيح البخاري - البخاري - ج 4 - ص 200 .
أبوهريره گويد كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : به درستي كه پيش از شما در ميان بني اسرائيل كساني بودند كه با ملائكه سخن ميگفتند ؛ با اين كه پيامبر نبودند ، اگر در امت من چنين كسي باشد ، آن شخص عمر بن الخطاب است .
قسطلاني ، عالم معروف اهل سنت در شرح اين روايت مينويسد :
ليس قوله " فإن يكن " للترديد بل للتأكيد كقولك : إن يكن لي صديق ففلان . إذ المراد اختصاصه بكمال الصداقة لا نفي الأصدقاء ، وإذا ثبت أن هذا وجد في غير الأمة المفضولة فوجوده في هذه الأمة الفاضلة أحرى .
إرشاد الساري شرح صحيح البخاري ، ج6 ، ص 99 .
اين كه پيامبر اسلام فرمود : " فإن يكن = اگر باشد " براي اين نيست كه بگويد عمر با ملائكه صحبت نميكرده ؛ بلكه تأكيد ميكند كه او حتماً اين چنين بوده است . مثل اين كه شخصي بگويد : اگر من دوستي داشتم ، فلاني بود كه در اين صورت مراد وي اين است كه اين شخص بهترين دوست من است نه اين كه من دوستي ندارم .
ونيز وقتي ثابت شود كه در امتهاي گذشته چنين چيزي ديده شده ، در امت اسلامي كه از امتهاي ديگر برتر است ، به طريق اولي يافت خواهد شد .
از اين گذشته ، برخي از علماي اهل سنت تصريح كردهاند كه عمر با ملائكه گفتگو ميكرد . ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق و متقي هندي در كنز العمال مينويسند :
قال الشعبي إن لكل أمة محدثا وإن محدث هذه الأمة عمر بن الخطاب .
تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 95 و كنز العمال - المتقي الهندي - ج 12 - ص 600 .
شعبي گفته است كه هر امتي محدَّث (كسي كه با ملائكه صحبت ميكند) داشته است و محدث اين امت عمر بن الخطاب است .
حال سوال اینجاست که این عمر که با ملائکه گپ میزده است !!! ، ایا از انها نپرسیده که چگونه کشته میشود تا از کشته شدن خود جلوگیری کند ؟
یا این را وهابیون بگویند که میگویند ابن تیمیه اینده را میدید ، ایا ابن تیمیه نمیدانست که به خاطر فتواها و صحبتهای مضحکش او را به زندان خواهند انداخت و او تا مردن در زندان زندانی میباشد.پس چرا او از مردن خود در زندان جلوگیری نکرد ؟پس چرا خودکشی کرد.
جواب سوال 8 : دوست عزیز کار هیچکدام اشتباه نبوده است. در بالا دلایل جنگ را برای امام حسین برشمردیم و در اینجا نیز دلایل صلح امام حسن را برای شما برمیشماریم :
آن گاه که امام علی به شهادت رسید و مردم با امام حسن(ع) بیعت کردند و حضرت حکومت را در دست گرفت، مردم آمادگى روحى براى مبارزهاى سخت و طولانى با معاویه را نداشتند، به چند دلیل:
1- جنگهاى قبلى (صفین، نهروان و جمل)؛
2- حیلهگرى و تزویر معاویه و سست عنصرى بسیارى از مردم ؛
3- خطرات بیرونى که جامعه اسلامى آن زمان را تهدید مىکرد و درگیرى داخلى، آنان را براى حمله به مسلمانان بر مىانگیخت؛
4- حفظ جان شیعیان باقى مانده ؛
5- روشن کردن حیلهگرى های معاویه و شناساندن چهره واقعی وی به مردم نا آگاه و سطحی نگر .
پس از شهادت حضرت على (ع)، امام مجتبى منبر رفت و بعد ازحمد و ثناى الهى و درود و صلوات بر جدّ بزرگوار خود حضرت خاتم الأنبیا و تمجید و تعریف از پدر مظلومش ومعرفى خود و خاندان رسالت، مردم با او بیعت نمودند. از فرداى آن روز امام، کارگزاران وحکّام خودرا در ولایات منصوب نمود. جاسوسى را که از طرف معاویه وارد کوفه شده بود، دستگیر کردند و گردن زدند و به ابن عباس ،حاکم خود در بصره نوشت : جاسوس دیگرى را که از طرف معاویه وارد بصره شده است ، بگیر و گردن بزن . به دنبال آن نامه اى با لحن تند به معاویه نوشت که : جاسوس مى فرستى و مکر و حیله ها مى¬کنى ؟! از قرار معلوم گویا قصد جنگ دارى ! اگر چنین است ، من آمادهام.
معاویه ، جواب نامه را نوشت و براى حضرت فرستاد. مکاتبه بین حضرت و معاویه ادامه داشت تا به حضرت خبر دادند معاویه لشکر فراوانى آماده کرده و به عراق گسیل داشته است .
از طرفى با منافقان و خارجیان که داخل لشکر حضرت امام حسن بودند و از ترس حضرت على(ع) جرأت اظهار مخالفت نداشتند، به وسیله جاسوسان خود تماس گرفت که : اگر حسن بن على (ع)را بکشید، به هر کدام دویست هزار درهم خواهم داد و یکى از دخترانم را به ازدواج قاتل درخواهم آورد.
امام مجتبى پس از اطلاع ، منبر رفت و مردم را براى مقابله با معاویه ترغیب کرد. ابتدا با سردى مواجه شد، ولى بالاخره گروه زیادى را جمع کرد و از کوفه بیرون رفتند و در نخیله پس از تقسیم و گروه بندى لشکر، عدهاى را براى مقابله با لشکر معاویه فرستاد، امّا طولى نکشید که خبر آوردند فلان فرمانده و فلانى به معاویه پیوسته و شیرازه لشکر متلاشی شده است. حتى به حضرت خبر دادند گروهى از فرماندهان به معاویه پیام دادهاند: در صورت تمایل ، حسن بن على را دست بسته تحویل شما خواهیم کرد. امام مجتبی (ع) ضمن خطبه ای خطاب به لشکریانش فرمود:
«ویلکم ! والله إنّ معاویة لایفی لأحدٍ منکم بما ضمنه فی قتلی، و إنی أظن إن وضعتُ یدی فییده فاسلمه لم یترکنی ادین بدین جدی ...؛ وای بر شما ! سوگند به خدا! معاویه به وعده هایی که برای کشتن من به شما داده است عمل نمی کند و اگر من تسلیم او گردم باز اجازه نمی دهد بر اساس دین جدم رفتار نمایم .
حضرت احساس کرد جان خود و پیروانش در خطر جدى قرارگرفته است . مهمتر از همه به خاطر چهره دروغینی که معاویه بین مردم پیدا کرده بود، اگر امام و یارانش شهید می شدند، خونشان هدر میرفته و چندان اثرى نداشت.
امام از راه ناچاری و براى حفظ اسلام و حفظ شیعیان و نشان دادن چهره واقعى معاویه ، صلح نامه را امضا نمود.
بنا به گزارش مورخان در صلح نامه موادّى گنجانده شده بود، از جمله این که معاویه متعرض امام نگردد و به کتاب وسنّت رسول خداو سیره خلفاى شایسته عمل کند و بعد از خود کسى را براى خلافت تعیین ننماید و شیعیان على (ع)در شام و حجاز و عراق و یمن از شر او ایمن باشند. نیز حضرت امیرمؤمنان را در نماز و منابر سب نکنند.
روشن است عمل به این مواد به ضرر معاویه تمام می شد. اگر به آن ها عمل نکند، چهره واقعیاش که سعی بسیار در پنهان کردن آن داشت، بین مردم آشکار خواهد شد ، و آنان مىفهمند که معاویه پاى بند هیچ اصلى از اصول اسلامى نیست. همان طور که پیش بینی می شد، چون امام مجتبی با معاویه بیعت کرد، وی به هیچ کدام از مطالبی که در صلح نامه آمده بود و آن ها را خود نوشته و برای امام مجتبی ارسال کرده بود ،عمل نکرد و بدین وسیله چهره واقعی خود را برای همگان آشکار ساخت .
افزون براین معاویه قابل مقایسه با یزید پسرش نبود، زیرا:
اوّلاً: معاویه ، پیامبررا درک کرده بود و صحابى به شمار مى آمد، برخلاف یزید؛
دومً: عنوان کاتب الوحى را داشت . مى گویند: یکى از نویسندگان وحى آسمانى معاویه بود؛
سوم: مهمتر از همه با این که فاسد و فاسق بود ، امّا مى دانست اگر بخواهد حکومتش دوام داشته باشد، باید شئون اسلامى را در ظاهر رعایت کند .اودر این امر به حدّى متظاهر بود که بسیارى از مردم حتّى برخى از زاهدان لشکر امام على (ع)مردد مى شدند که آیا حق با على است یا بامعاویه ! او در عقل معاش و امور دنیایی و مکر و حیله سرآمد همگان بود .
چهارم: سالها بود از طرف عمر و عثمان بر مردم شام حکمرانى مى کرد و گروهى را با پول و ثروت ، عدهاى را با دادن پست و مقام، برخى را از طریق رعب و تهدید و بالاخره دسته چهارم را با تزویر و تظاهر به اسلام، ساکت کرده بود. کسى حرف نمى زد یا حق حرف زدن نداشت . معاویه به گونه اى بر اوضاع مسلّط شده بود که مىتوانست هر کسى را بخواهد بکشد و آب از آب تکان نخورد. به همین خاطر، امام حسین بعد از امام مجتبى ده سال با معاویه زندگى کرد، که جز انتقاد از طریق نامه و صحبت کارى نکرد.
امّا یزید از هر جهت با معاویه فرق داشت . او آشکارا فسق و فجور مرتکب می شد و بی اعتقادی خود را آشکار میکرد.
اگر معاویه به واسطه صلح نامه با امام حسن (ع)خلافت را به دست آورد ولی یزید هیچ مبنایی برای به عهده گرفتن خلافت نداشت و پدرش برخلاف مواد قطعنامه به زور از مسلمانان برای او بیعت گرفته بود .
او بعد از مرگ معاویه به عنوان امیرمؤمنان و خلیفه مسلمانان بر اریکه خلافت تکیه زد؛ کسى که پاى بند چیزى جز شهوات و تمایلات حیوانى نیست و شراب مى خورد و با میمون ها بازى مى کند و...
در چنین اوضاعی امام حسین (ع)قیام کرد و این اهداف را دنبال نمود:
1ـ زنده کردن اسلام .
2ـ آگاه ساختن مسلمانان و افشاى ماهیت امویان .
3ـ احیاى سنّت نبوى و سیره علوى .
4ـ اصلاح جامعه و بیدار کردن امت .
5ـ از بین بردن سلطه استبدادى بنى امیه .
6ـ آزادسازى ملّت از سلطه و زور.
7ـ حاکم ساختن حق و نیروبخشیدن به حق پرستان .
8ـ تأمین قسط و عدل اجتماعى و اجراى قانون شرع .
9ـ از بین بردن بدعت ها و کجروى ها.
10- اعتراض به موروثی شدن خلافت.
11ـ زنده کردن سنّت مهم امر به معروف و نهى از منکر.
اگر امام حسین در عهد یزید قیام نمیکرد، برپیکره اسلام زیانی جبران ناپذیر وارد می شد.
امام حسین در زمانى قرار گرفته بود که بدعت هاى زیادى در اسلام به وجود آمده بود، که مى دانست اگر قیام نکند، چیزى از اسلام باقى نخواهد ماند. چنان که فرمود: وقتى زمامدار حکومت اسلامى افرادى مثل یزید باشد، باید فاتحهء آن را خواند. از طرفى مى دانست که جد بزرگوارش فرمود:« آن جا که بدعت ها ظاهرگردد، بر عهدة عالمان است که حقایق را بگویند، و اگر کتمان کنند، لعنت خدا بر آنان باد»
او در زمانی قیام نمود که انحراف دستگاه حکومت چند برابر شده بود. از نظر اجتماعى نیز اوضاع بر اثر ظلم و بیدادگرى حاکم، مردم را به ستوه آورده و نارضایتى عمومى بیداد مىکرد. بنابراین یکى از شرایط انقلاب فراهم آمده بود ولى شرط دیگر - که وجود روح حماسه و ایثارگرى است- جز در تعداد اندکی فراهم نبود. بنابراین بر امام لازم بود که از همین مقدار استفاده کند و موقعیت را از دست ندهد. و هر چند در چنان وضعیتى نمىتوانست پیروزى نظامى به دست آورد، ولى حرکتى پدید آورد که پایه نظام ستمگر را لرزاند و روح خروش و حماسه را در کالبد مسلمانان و همه آزادى خواهان جهان دمید و آثار بسیار گرانبهایى در تاریخ بشر بر جاى گذارد.
پس میبینید که نه کار امام حسین اشتباه بوده است و نه کار امام حسن ؛ و هر دو برای خدا کار کرده اند.
اما سوال ما از شما :
1 - شما مىگوييد پيامبر اكرم ( ص ) خليفه معيّن نكرد و تعيين آن را به عهده مردم گذاشت .
اگر اين كار حضرت ، حقّ و به صلاح امّت و تضمين كننده هدايت مردم بود ، پس بر همه واجب است از او متابعت كنند ؛ چون كار او بايد براى تمام خداجويانى كه معتقد به قيامت هستند ، الگو باشد : ( لقد كان لكم في رسول اللّه أسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه واليوم الآخر ) الأحزاب : 21 . .
بنا بر اين ، كار ابوبكر كه خليفه معيّن كرد بر خلاف سنّت پيامبر ( ص ) و موجب ضلالت امّت بود.
و همچنين كار عمر كه تعيين خلافت را به عهده شوراى ششنفره نهاد نيز برخلاف سنت پيامبر ( ص ) وسيره ابوبكربود .
و اگر چنانچه بگوييد كار ابوبكر و عمر به صلاح امّت بود ، پس بايد ملتزم باشيد كه كار رسول اكرم ( ص ) صحيح نبوده است ، نستجير باللَّه من ذلك ر . ك : المناظرات في الإمامة ، ص 246 و 259 ؛ قصص العلماء : 391 ؛ مناظره شيخ صدوق با ملك ركن الدولة و مناظره مأمون با علماى اهل سنّت . .
پيامبری که براى چند روز كه از مدينه بيرون مىرفت يكى از اصحاب خودرا به عنوان جانشين معيّن مىفرمود : « لأنّ النبيّ - صلّى اللَّه عليه وسلم - استخلف في كلّ غزاة غزاها رجلاً من أصحابه » تفسير القرطبي ، ج 1 ، ص 268 . .
ابن اُمّمكتوم را در 13 مورد از غزوات ، مانند : بدر ، اُحد ، ابواء ، سويق ، ذات الرقاع و . . . به عنوان جانشين خود در مدينه انتخاب نمود عون المعبود لعظيم آبادي ، ج 8 ، ص 106 ؛ كنز العمال ، ج 8 ، ص 268 ؛ الطبقات الكبرى لابن سعد ، ج 4 ، ص 209 ؛ الإصابة ، ج 4 ، ص 495 ؛ المغني لإبن قدامه ، ج 2 ، ص 30 . . و همچنين « ابو رهم » را به هنگام عزيمت به مكه ، جنگ حنين و خيبر ، « محمد بن مسلمه » را در جنگ قرقره ، « نميلة بن عبد اللّه » را در بنى المصطلق ، « عويف » را در جنگ حديبيّة و . . . به عنوان خليفه خود قرار داد التنبيه والإشراف للمسعودي ، صص 211 ، 213 ، 214 ، 215 ، 216 ، 217 ، 218 ، 221 ، 225 ، 228 ، 231 و 235 ؛ تاريخ خليفة بن خيّاط ، ص 60 . .
بنابر اين ، آيا معقول است كه حضرت رسول اكرم ( ص ) كه براى خروج يك روز از مدينه ، مانند جنگ اُحد كه دريك مايلى مدينه بود ، براى خود جانشين معيّن كند ، ولى امّت اسلامى را بدون جانشين براى هميشه ترك نمايد؟
آيا صحيح است كه پيامبر گرامى ( ص ) در جنگ خندق ، كه در كنار مدينه بود ، براى خود جانشين تعيين كند اما براى زمان طولانى بعد از خود ، كسى را به عنوان جانشين معيّن نكرده باشد؟
آيا در موارد يادشده ، يك مورد سراغ داريد كه حضرت انتخاب جانشين را به عهده مردم واگذار نموده باشد؟ و يا در يك مورد با مسلمان ها در مورد جانشين خود مشورت كرده باشد؟
دقت شود توجیهات خنده دار زیر نشود :
1- اگر پیامبر انتخاب میکردند باید تا قیام قیامت باید برای مردم رهبر انتخاب میکردند و اگر ابوبکر انتخاب میکرد هیچ لطمه ای نمیزد.
2- کلام عم را نیاورید که در هنگام مردن به او او میگویند خلیفه بعدی را انتخاب کن و او نیز میگوید اگر انتخاب نکنم مانند پیامبر عمل کرده ام و اگر انتخاب کنم به سیره مردب که افضل تر از من است (ابوبکر)عمل کرده ام.
جواب سوال 10 : خدا را شکر که شما نپرسیده اید که چرا بعضی از صحابه امامان نامشان یزید بوده است !
مثلا : نام برخي از اصحاب ائمه (ع) ، يزيد بن حاتم ، يزيد بن عبد الملك ، يزيد بن عمر بن طلحه و ... . آيا آنها به خاطر علاقه به يزيد بن معاويه ، بود؟
جواب در اینجا کاملا واضح و معلوم است. پس این نامها در ان زمان رسم و عرف بوده است.
حال شما به ما جواب دهید که چرا عمر نام یکی از 12 فرزند پسر خود را علی نگذاشت تا شیعیان نام فرزندانشان را همنام خلفا قرار دهند ؟ مگر نه اینکه شما نامگذاری را نشانه روابط خوب میدانید ؟ اصلا چرا ابوبکر و عثمان این کار را نکردند ؟
یا چرا در زمان رضا یا محمد رضا شاه مردم ایران نام فرزندان خود را رضا و محمد رضا میگذاشتند ؟ ایا این نشانه این است که مردم از شاهان ملعون ایران خوششان میامده ؟
جواب سوال 12 : کمتر کسی از علمای شیعه قمه زنی را مجاز میداند .در اینجا لازم است فتواهای بعضی از مجتهدین شیعه را در این زمینه بیاوریم :
1 - حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازي
بر عزاداران عزيز لازم است از كارهايي كه موجب وهن مذهب ميگردد و يا آسيبي به بدن آنها وارد ميكند، خودداري كنند.
2 - فتواي آيه الله علامه امين عاملي(قدسسره(
قمهزني و اعمالي ديگر از اين قبيل در مراسم عزاداري حسيني به حكم عقل و شرع حرام است و زخمي ساختن سر، كه نه سود دنيوي دارد و نه اجر اخروي، ايذاء نفس است كه خود در شرع حرام است و در مقابل اين عمل، شيعهي اهل بيت را در انظار مردم مورد تمسخر قرار داده و آنها را وحشي قلمداد ميكنند و شكي نيست كه اين اعمال ناشي از وساوس شياطين بوده و موجب رضايتخدا و پيامبر و اهل بيت اطهار نيست و البته تغيير نام اين اعمال در ماهيت و حكم شرعي آن كه حرمت است، تغييري نميدهد.(اعيان الشيعه، ج 10، ص 363(
3 - حضرت آيت الله العظمي اراكي(قدسسره(
دستور ولي امر مسلمين مبني بر جلوگيري از اعمال خرافي درعزاداري محرم لازم الاطاعه است.(. رجوع كنيد به کتاب "پيرامون عزاداري عاشورا"، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، ص 37)53
4 - حضرت امام خميني(قدساللهنفسهالزکيه(
بسمه تعالي در وضع موجود قمه نزنند، و شبيه خواني اگر مشتمل بر محرمات و موجب وهن مذهب نباشد، مانع ندارد؛ اگر چه روضه خواني بهتر است و عزاداري براي سيد مظلومان از افضل قربات است. (استفتاءات امام، ج 3، سؤالات متفرقه، س 37(
5- حضرت آيت الله العظمي حاج شيخ جواد تبريزي(قدسسره(
عزاداري خامس آل عبا از مهمترين شعائر ديني و رمز بقاي تشيع ميباشد؛ ولي بر عزاداران عزيز لازم است از كارهايي كه موجب وهن مذهب و سوء استفاده دشمنان اسلام و اهل بيت(عليهم السلام) ميشود، اجتناب كنند.(. درباره فتواي ايه الله تبريزي متاسفانه نقل قولهاي ناصحيحي منتشر شده است؛ براي دست يافتن به فتواي ايشان ، به ذکر سه مساله از سايت دفتر معظم له ميپردازيم؛
سوال 1832- اين افرادي كه در مجالس سوگواري ائمه اطهار (عليهم السلام) بسيار سينه مي زنند و بدن خود را سُرخ مي كنند و از حالت خود خارج مي شوند، آيا كار درستي انجام ميدهند؟ جواب: بسمه تعالي؛ مانعي ندارد و داخل عنوان جزع است و جزع بر ائمه (سلام الله عليهم) مستحب است؛ والله العالم."
اما در جواب سوال 1851، قمه زني را به عنوان جزع بودن نميپذيرند:
سوال 1851: در زمان حاضر قمه زدن براي امام حسين (عليه السلام) يا به عشق امام حسين(عليه السلام)چه حكمي دارد؟
جواب: بسمه تعالي؛ عزاداري حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) و ساير معصومين (عليهم السلام) به هر صورتي كه عنوان جزع بر آن منطبق باشد، مطلوبيت شرعي دارد. قمه زني في نفسه مانعي ندارد، و لكن دخول آن در جزع محل بحث مي باشد؛ والله العالم. )54 (استفتاءات، س2003 و 2012 و 2014(
6 - حضرت آيت الله جوادي آملي
چيزي كه مايه وهن اسلام و پايه هتك حرمت عزاداري است، جايز نيست، انتظار مي رود از قمه زني و مانند آن پرهيز شود.
7 - حضرت آيت الله العظمي فاضل لنکراني(قدسسره)
با توجه به گرايشي كه نسبت به اسلام و تشيع بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران در اكثر نقاط جهان پيدا شده، و ايران اسلامي به عنوان امّ القراي جهان اسلام شناخته مي شود، و اعمال و رفتار ملت ايران به عنوان الگو و بيانگر اسلام مطرح است، لازم است در رابطه با مسايل سوگواري و عزاداري سالار شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين (عليه السلام)به گونه اي عمل شود كه موجب گرايش بيشتر و علاقمندي شديدتر به آن حضرت و هدف مقدس وي گردد. پيداست در اين شرايط، مسأله قمه زدن نه تنها چنين نقشي ندارد، بلكه به علّت عدم قابليت پذيرش و نداشتن هيچگونه توجيه قابل فهم مخالفين، نتيجه سوء بر آن مترتب خواهد شد. لذا لازم است شيعيان علاقمند به مكتب امام حسين (عليه السلام) از آن خودداري كنند. و چنانچه در اين مورد نذري وجود داشته باشد، نذر واجد شرايط صحّت و انعقاد نيست. (جامعالمسائل، ج، س 2173.1(
8 - حضرت آيت الله العظمي نوري همداني
مکتب سالار شهيدان حضرت ابي عبد الله عليه السلام، مکتب امر به معروف و نهي از منکر و چشمه جوشان ارزشهاي اسلامي است و تاريخ خونبار عاشورا هميشه با آفريدن حماسه ها و موج ها و با به حرکت در آوردن احساسات و عواطف، الهام بخش کليه نهضت ها و قيام هايي که عليه ظالمان و جباران روزگار صورت گرفته، بوده است... اين خاطره به جوش آورنده خونهايي است که در دل علاقه مندان اين مکتب موج مي زند. مخصوصا در جهان کنوني که دشمنان اسلام از اسلام سيلي خورده و منافع نامشروع خود را از دست رفته مي بينند، در فکر انتقام گرفتن از اسلام ناب محمدي هستند، لذا لازم است (شيعيان) با مراسم عزاداري کار زينبي بکنند يعني با منطق اسلام توام و از هرگونه حرکتي که اين دين مقدس را بي منطق قلمداد نمايد، منزه باشد و عزاداران محترم و متعهد به جاي اينكه قمه را فرق خود بكوبند در فكر آن باشند، قمه را بر سر دشمنان اسلام كه اراضي آنان را اشغال و در فكر تضعيف آنان مي باشند و منابع آنان را غارت و بالاخره هر روزي با ترفند جديدي حيات اسلامي آنان را به مخاطره مي اندازند، بكوبند. (استفتاءات، ج 2، س 597.(
پس شما مشاهده میکنید که اکثر مجتهدین بیان میفرمایند که شعور حسینی از شور حسینی بسیار مهمتر میباشد.
جواب سوال 13 : اتفاقا اعتراض کردند و انها و بنی هاشم تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکردند.
خود بخاري در صحيح بخاري ، ج 5 ، ص 82 و مسلم در ج5 ،ص154 صراحت دارند و قابل توجيه هم نيست . كسي بخواهد اين را توجيه كند ، در حقيقت صحيح بخاري و مسلم را زير سؤال ميبرد .
وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم، ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا ولم يوءذن بها أبا بكر وصلى
حضرت زهرا سلام الله عليها بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شش ماه زنده بود . بعد از آن كه از دنيا رفت ، شوهرش علي او را شبانه دفن كرد و به ابوبكر كه حاكم اسلامي بود و معمولاً نماز بر ميت را حاكم اسلامي ميخواند ، به او اعلام نكردند .
تا آنجايي كه ميگويد :
<span
موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات ، پاسخ به 17 سوال مهم ، ،
برچسبها:
پخش صوت دان لود |
||
بسم الله الرحمن الرحيم
((( توجه: آدرس منابع ذکر شده، از نرمافزار مکتبة اهل بيت (عليهم السلام) ميباشد )))
بنده قبل از اين که سوالات را بشنوم و به حول و قوه إلهي پاسخ عرض کنم، چند نکتهاي را خدمت بينندگان عرض کنم: نکته اول: از اين که هفته گذشته به خاطر کسالت شديدي که بنده داشتم، برنامه پخش مستقيم، تعطيل شد و عزيزاني از داخل و خارج، زنگ زده بودند و علت را پرسيده بودند، من از همه پوزش ميطلبم. نکته دوم: در يکي از ماهوارهها، آن فرد معلوم الحال، هر شب، رکيکترين عبارات و وقيحترين سبٌها و ناسزاها را به صاحت مقدس حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) و مراجع عظام تقليد نثار ميکند که البته، خودش و معتقداتش، زيبنده آن ناسزاها هست. در دو سه شب قبل ديدم که يک بنده خدايي زنگ زد و گفت: آقايان شيعيان، به ويژه آقاي قزويني، هر وقت روايتي درباره اهل بيت (عليهم السلام) مطرح ميکنند، از کتابهاي ما مطرح ميکنند و در کتبشان، يک روايت هم در فضائل اهل بيت (عليهم السلام) ندارند. من به قزويني و طرفدارانش، يک سال فرصت ميدهم که يک روايت در فضيلت اهل بيت (عليهم السلام) در کتابهاي روائي خودشان پيدا کنند. در اينجا عرض ميکنم که من در همان لحظه، شايد در دو دقيقه، کلمه «اهل بيت، اهل البيت، اهل بيتي» را در کتابهاي روائي شيعه، جستجو کردم، ديدم که فقط در کتاب کافي آقاي کليني (ره)، 322 روايت و در بحار الأنوار آقاي علامه مجلسي، 3251 روايت در فضائل اهل بيت (عليهم السلام) آورده است. در جوامع روائي شيعه مانند کتب اربعه و بحار الأنوار و مستدرک الوسائل را جستجو کردم، ديدم با توجه به مکرراتش، 16261 روايت در منابع خودمان، در رابطه با اهل بيت (عليهم السلام) روايت داريم. اگر ما در بحثهاي خودمان يا بزرگانمان مانند علامه اميني (ره)، علامه حلي (ره)، سيد مرتضي (ره) و شيخ مفيد (ره) در بحثهاي خودشان به کتابهاي اهل سنت استناد ميکنند؛، به خاطر اين است که به شما ثابت کند، حقانيت اهل بيت (عليهم السلام)، علاوه بر اين که در کتب شيعه آمده، در کتب شما اهل سنت هم به وفور آمده است. اگر کتابهاي شيعه مورد قبول شما نيست، کتابهاي خودتان را اگر مورد قبول قرار بدهيد، حقانيت ائمه (عليهم السلام) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و مذهب شيعه، در کتابهاي خود شما هم آمده است. با اين که لحن اين عزيزان، لحن دور از ادب بوده، احترامش ميگذاريم، ولي ايشان که ميگويد يکسال فرصت ميدهيم، بنده در دو دقيقه اين آمار را براي ايشان آماده کردم و اگر خواستند، تقديم ميکنم. نکته سوم: قضيه ضرب و شتم شيعيان در کنار قبرستان بقيع و در کنار حرم مطهر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، يک فاجعه اسفناکي بود که تاريخ، قطعا آن را فراموش نخواهد کرد که منجر به شهادت و زخمي شدن بعضيها شد. الان هم عده زيادي در گوشه زندانهاي سعودي هستند. ما از مسئولين عربستان سعودي و ديگر کشورها، همانطوري که مراجع عظام تقليد هم در اين زمينه صحبت کردند و بيانيه دادند، تقاضا ميکنيم که نگذارند وهابيت، حرمين شريفين را جولانگه خودشان قرار بدهد. ما 57 کشور اسلامي داريم. اگر چنانچه بخواهند عدالت رعايت شود، بايد تمام اين 57 کشور، نمايندهاي را معين کنند براي اداره امور فرهنگي مدينه منوره و مکه مکرمه. البته اين قضايا تازگي ندارد و مختص به شيعيان نيست و نسبت به ساير عزيزان مسلمان هم برخوردهاي نادرستي دارند. نکته چهارم: در مورد قضيه جناب مفتي اعظم عربستان سعودي شيخ عبدالعزيز بن عبد الله آل شيخ از نوادههاي بنيانگذار وهابيت - محمد بن عبد الوهاب - است. با اين که خودم در سال 1383 با ايشان ديداري در طائف داشتم، برخلاف بنباز که يک آدم تندي بود، ايشان را آدم متين و مؤدب و خوش برخورد يافتم. ما بارها در سخنان خود گفتيم و در همين شبکه سلام هم اعلام کرديم که فلسفه پيدايش وهابيت، احياء سنت دودمان بنياميه بوده است. وهابيت به وجود آمدهاند تا شعار بنياميه را بتوانند در جامعه، احياء کنند. شايد اين براي بعضيها، مقداري تصوٌر و هضمش دشوار باشد، ولي اين سخني که جناب مفتي اعظم عربستان سعودي بيان کردند و رسما اعلام کردند: بيعة يزيد بن معاويه بيعه شرعية أخذها أبوه له في حياته فبايعه الناس. بيعت يزيد، يک بيعت شرعي بود که پدرش از مردم گرفت و همه، تن به بيعت او دادند. من از همه اهل سنت در سراسر جهان - حضرات حنفيها، شافعيها، حنبليها و مالکيها - تقاضا دارم تعبيري را که جناب مفتي اعظم به نام اهل سنت و جماعت به کار برده، اگر قبول ندارند، رسما تکذيب کنند که گفت: أهل السنة و الجماعة عقيدتهم وجوب الإنقياد لمن بويع ... وجب علي الجميع السمع و الطاعة له و حرم الخروج عليه، حرم الخروج للحسين رضي الله عنه و أرضاه ... . اهل سنت و جماعت، بر اين عقيده هستند که چون مردم با يزيد بيعت کردند و او را اميرالمؤمنين و خليفة الرسول و خليفه شرعي دانستند و بر تمام مسلمانان واجب بود که از يزيد اطاعت کنند و دستورات او را اجراء کنند. هر گونه خروج عليه يزيد حرام بود. قيام و خروج امام حسين (عليه السلام) عليه يزيد، خلاف شرع و حرام بود. ايشان اين عبارت را از قول اهل سنت و جماعت نقل ميکند که ما ميدانيم اهل سنت و جماعت از يزيد و عملکرد يزيد، مبرٌا هستند و هرگونه لعن خودشان را همه روزه، نثار يزيد بن معاويه ميکنند که در سه سال حکومتي که داشت، در سال اول، فرزند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) - سيد الشهداء - و اهل بيتش را به شهادت رساند و در سال دوم، مدينه منوره را براي سپاهيانش مباح کرد و در سال سوم، خانه خدا را به آتش کشيد. آقاي مفتي اعظم که ميگويد ما عقيدهمان بر اين است که يزيد، خليفه شرعي است و قيام در برابر او حرام است، جناب ذهبي - از استوانههاي اهل سنت که آدم کوچکي هم نيست - وقتي در کتاب سير أعلام النبلاء، ج4، ص37 به يزيد ميرسد، ميگويد: و كان ناصبيا فظا غليظا جلفا، يتناول المسكر و يفعل المنكر. يزيد، يک آدم ناصبي و تندخو و جِلْف بود و هميشه شراب مينوشيد و منکرات را انجام ميداد. طبق صريح صحيح مسلم، ناصبي کسي است که نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) بغض داشته باشد و اهل آتش جهنم و منافق هستند. در نفاق نواصب، شکي نيست. من معمولا در اين سي و دو سه ماهي که در خدمت عزيزان بيننده شبکه سلام بودم، معمولا نهايت ادبيات را، حتي نسبت به بدترين افرادي که اهل سنت به او عقيده دارند، رعايت کردم و احترامشان را بر خود لازم دانستم. ولي درباره يزيد، ناگزيرم اين تعبيري را که بزرگان اهل سنت در اين زمينه آوردهاند، را صراحت بگويم: آقاي عبدالملک - از بزرگان دودمان بنياميه - وقتي ميخواهد درباره يزيد صحبت کند، اين تعبير را دارد: لا أداوي أدواء هذه الأمة إلا بالسيف و لست بالخليفة المستضعف يعني عثمان و لا الخليفة المداهن يعني معاوية و لا الخليفة المأبون يعني يزيد من که خلافت را به دست گرفتم، چيز ديگري جز شمشير، بر بالاي سر ملت قرار نخواهم داد. همانند عثمان، خليفه مستضعف نيستم و همانند معاويه، حيلهگر نيستم و همانند يزيد، أبنهاي نيستم. تاريخ الإسلام للذهبي، ج5، ص325 - البداية و النهاية لإبن كثير، ج9، ص77 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج37، ص135 وقتي يک خليفه أموي، يزيد را آلوده به عمل شنيع مفعوليت در لواط معرفي ميکند، آيا زيبنده است که ما از او به عنوان خليفه شرعي نام ببريم؟!!! جناب آقاي مفتي اعظم که اينهمه در صحبتهاي خود که چند روز قبل داشتند، گفتند: احترام صحابه واجب است و هرگونه جسارت به صحابه، گناه نابخشودني است. مگر به دستور خود يزيد، در مدينه، 700 نفر از صحابه را در واقعه حرّه به قتل نرساندند؟ اين، عبارت ابن کثير دمشقي سلفي است که از مدائني نقل ميکند و ميگويد: سئلت الزهري: کم کان القتلي يوم الحرة؟ قال: سبعمائة من وجوه الناس من المهاجرين و الأنصار. در حمله نماينده يزيد به مدينه، چه تعدادي کشته شدند؟ گفت: 700 نفر از صحابه از مهاجرين و انصار. البداية و النهاية لإبن كثير، ج8، ص242 آيا زيبنده است براي مفتي اعظم عربستان سعودي و بزرگ مرد ديني وهابيت که بيايد از همچنين مردي تعبير به خليفه مشروع بکند؟!!! همين آقاي ابن کثير دمشقي در البداية و النهاية، ج8، ص241 نقل ميکند از هشام بن حسان و ميگويد: در حمله لشکر يزيد به مدينه، سه شبانه روز، ناموس مردم و زن و بچه مردم را براي سپاهيانش مباح اعلام کرد. در تاريخ، وحشيترين ارتشهاي دنيا، همچنين کاري نکردند. جنايتکارترين انسانها، همچنين برنامهاي را در تاريخ انجام ندادند. ولدت ألف امرأة من أهل المدينة بعد وقعة الحرة من غير زوج. هزار زن که به صورت نامشروع و با تجاوز به عنف لشکريان يزيد حامله شده بودند، بچههاي نامشروع به دنيا آوردند. آيا زيبنده است براي مفتي اعظم عربستان سعودي که از همچنين فردي دفاع کند؟!!! ايشان جمله زيبائي داشت - و خيلي عالي بود و ما اين را به فال نيک ميگيريم که اينها با اين صحبتهايشان، ماهيت خود را نشان دادند و دنيا هم فهميد که اينها دنبال إحياء چه تفکري هستند - و گفت: پدر ايشان در زمان خودش از مردم بيعت گرفت و مردم هم بيعت کردند. من يک جملهاي را - که مورخان بنام اهل سنت آوردهاند، مانند طبري و ابن اثير و ديگران - درباره معاويه عرض کنم: حسن بصري - از فقهاي بزرگ اهل سنت - ميگويد: اربع خصال کن في معاويه لو لم يکن فيه الا واحده، لکانت موبقه: 1. أخذه الخلافة بالسيف من غير مشاورة و في الناس بقايا الصحابة و ذوو الفضيلة 2. استخلافه ابنه يزيد و كان سكيرا خميرا، يلبس الحرير و يضرب بالطنابير 3. ادعاؤه زيادا و قد قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : الولد للفراش و للعاهر الحجر 4. قتله حجر بن عدي و أصحابه، فيا ويلا له من حجر و أصحاب حجر. در معاويه چهار ويژگي بود که اگر يکي از آنها در او بود، کافي بود که او را به هلاکت برساند و نابود کند: 1- خلافت را به زور، تصرف کرد؛ با اين که در ميان مردم، شخصيتهاي برجسته و با فضيلتي از صحابه حضور داشتند. 2- پسرش يزيد را به زور، خليفه مردم کرد؛ با اين که يزيد، يک آدم شرابخوار و مست بود و کسي بود که لباس حرير ميپوشيد و ساز و آواز گوش ميداد. 3- معاويه، زياد را به خودش متصل کرد و او را فرزند خود قرار داد و اين خلاف شريعت است. 4- امثال حجر بن عدي و اصحاب او را به شهادت رساند. معاويه، فرداي قيامت در برابر شهادت حجر بن عدي و اصحابش، محکمه پرغوغايي خواهد داشت. الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج3، ص487 - تاريخ الطبري، ج4، ص208 - تاريخ ابو الفداء، ج1، ص186- محاضرات راغب اصفهاني، ج2، ص214 - النجوم الزاهرة، ج1، ص141 خب، اين نکاتي که ما عرض کرديم، نشان ميدهد که جناب مفتي اعظم و سرسلسلهجنبان وهابيت و بزرگ تئورسين و نظريهپرداز وهابيت، به دنبال إحياء چه تفکري هستند؟ * * * * * * * آقاي اميري دنباله بحث جلسه قبلي را ادامه ميدهيم که درباره مسئله تقليد بود. يکي از سوالات مهمي که ما داريم اين است: آيا از صحابه، کساني بودند که در مورد تقليد، صحبت يا سخني گفته باشند يا خير؟ استاد حسيني قزويني در رابطه با تقليد، در جلسه گذشته، از ائمه اربعه اهل سنت نقل کرديم که اينها نه تنها دستور تقليد از خودشان را ندادهاند، بلکه از هرگونه تقليد از ديگران هم منع و نهي کردند. اما در رابطه با صحابه، جناب إبن عبد البر نقل ميکند از آقاي عبد الله بن مسعود - صحابي جليل القدر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) - که فرمود: لا يكونن أحدكم إمعة. قيل و ما الإمعة؟ قال: الذي يقول أنا مع الناس. از کساني نباشيد که همواره دنبالهرو مردم است. جامع بيان العلم و فضله لإبن عبد البر، ج2، ص114 - مجمع الزوائد للهيثمي، ج1، ص180 - المعجم الكبير للطبراني، ج9، ص153 - الفايق في غريب الحديث للزمخشري،ج1، ص51 - الإحكام لإبن حزم، ج6، ص859 - لسان العرب لإبن منظور، ج8، ص4 ألا لا يقلدن أحدكم دينه رجلا فان آمن آمن و إن كفر كفر. هيچکدام از شماها در دين خودش از افراد ديگر تقليد نکند؛ چون اگر او مؤمن شد، شما هم مؤمن ميشويد و اگر کافر شد، شما هم کافر ميشويد. مجمع الزوائد للهيثمي، ج1، ص180 - جامع بيان العلم و فضله لإبن عبد البر، ج2، ص114 - المعجم الكبير للطبراني، ج9، ص152 - أضواء البيان للشنقيطي، ج7، ص311 - السنن الكبرى للبيهقي، ج10، ص116 - الإحكام لإبن حزم، ج6، ص821 ابن قيّم جوزيه - شاگرد بزرگ ابنتيميه و بزرگ ناشر افکار او - ميگويد: وقد صحّ عن ابن مسعود إن نهي عن التقليد. روايت صحيحي از ابن مسعود رسيده که از تقليد، نهي کرده است. همچنين از جناب معاذ بن جبل - متوفاي 18 هجري - نقل ميکنند که گفت: اما العالم فإن اهتدي فلا تقلدوه دينکم اگر چه يک عالم به مرحله بالاي علم و هدايت رسيده باشد، در مسائل ديني از او تقليد نکنيد. جامع بيان العلم وفضله لإبن عبد البر، ج2، ص111 - الإحكام لإبن حزم، ج6، ص884 آقاي ابن حزم ميگويد: رحم الله معاذا لقد صدع بالحق و نهى عن التقليد في کل شئ. خداوند، معاذ را رحمت کند که همواره فريادش به حق بود و از تقليد از هر چيزي نهي ميکرد. ملخص إبطال القياس و الرأي، ص65 * * * * * * * آقاي اميري آيا در ميان علماي بزرگ اهل سنت، کساني بودهاند که از مذهبي به مذهب ديگر منتقل شوند؟ استاد حسيني قزويني بنده در اطلاعيهاي که در جوابيه مولوي عبد الحميد - امام جمعه زاهدان که اعتراض کرده بود به جناب آقاي دکتر تيجاني و جناب آقاي دکتر عصام العماد که تقريبا صدا و سيما را مورد مناقشه قرار داده بود که چرا از افرادي که از مذهب اهل سنت به شيعه گرويدهاند، مصاحبه ميکنيد - مواردي را اشاره کردهام. جناب آقاي مناوي - از شخصيتهاي برجسته اهل سنت - آمار مفصلي از شخصيتهاي برجسته بزرگ اهل سنت در اين زمينه ميدهد و ميگويد: و قد انتقل جماعه من المذاهب الأربعه من مذهبه لغيره منهم: عبد العزيز بن عمران كان مالكيا فلما قدم الإمام الشافعي رحمه الله تعالى مصر تفقه عليه و أبو ثور من مذهب الحنفي إلى مذهب الشافعي و ابن عبد الحكم من مذهب مالك إلى الشافعي ثم عاد و أبو جعفر بن نصر من الحنبلي إلى الشافعي و الطحاوي من الشافعي إلى الحنفي و الإمام السمعاني من الحنفي إلى الشافعي و الخطيب البغدادي و الآمدي و ابن برهان من الحنبلي إلى الشافعي و ابن فارس صاحب المجمل من الشافعي إلى المالكي و ابن الدهان من الحنبلي للحنفي ثم تحول شافعيا و ابن دقيق العيد من المالكي للشافعي و أبو حيان من الظاهري للشافعي. عبد العزيز بن عمران، مالکي مذهب بود و شافعي مذهب شد. أبو ثور، حنفي مذهب بود و شافعي مذهب شد. ابن عبد الحكم، مالکي مذهب بود و شافعي مذهب شد و باز برگشت مالکي مذهب شد. أبو جعفر بن نصر، حنبلي مذهب بود و شافعي مذهب شد. طحاوي، شافعي مذهب بود و حنفي مذهب شد. إمام سمعاني، حنفي مذهب بود و شافعي مذهب شد. خطيب بغدادي و آمدي و ابن برهان، حنبلي مذهب بودند و شافعي مذهب شدند. ابن فارس، شافعي مذهب بود و مالكي مذهب شد. ابن دهان، حنبلي مذهب بود و حنفي مذهب شد و سپس شافعي مذهب شد. ابن دقيق العيد، مالكي مذهب بود و شافعي مذهب شد. أبو حيان ظاهري، مذهب بود و شافعي مذهب شد. فيض القدير شرح الجامع الصغير للمناوي، ج1، ص273 خود آقاي ذهبي در مختصر تاريخش آمده که: مبارک بن مبارک، حنفي مذهب بوده و بعد برگشت به مذهب حنبلي. در کتاب ذيل تاريخ بغداد آمده است: و كان حنبليا ثم انتقل إلى مذهب الشافعي. عمر بن عبد الله بن أبي السعادات، حنبلي مذهب بوده و سپس شافعي مذهب شد. ذيل تاريخ بغداد لإبن النجار البغدادي، ج5، ص57 معجم المطبوعات العربية، ج1، ص10، تغيير مذهب جناب سيف الدين آمدي - متوفاي 631 هجري - را از مذهب حنبلي به مذهب شافعي نقل ميکند. آقاي ابن کثير دمشقي در البداية و النهاية، ج21، ص189 و آقاي سمعاني در الإنساب، ج3، ص298 تعدادي از بزرگان و علماي اهل سنت را نقل ميکند که از مذهبي به مذهب ديگر برگشتند. نکته جالب اينجاست که در شذرات الذهب - که يکي از کتابهاي معتبر از ديدگاه عزيزان اهل سنت است - انگيزه اين انتقالها را عمدتا به خاطر مسائل دنيوي ميداند. حتي ميگويد: و تحول کثير من الشافعية إلي الحنفية لأجل الدنيا. تعدادي زيادي از شافعيها که حنفي مذهب شدند، به خاطر دنيا بود. به اين خاطر بود که: الأمير يلبغا بن عبد الله الخاصكي الناصري كان يتعصب لمذهب أبي حنيفة و يعطي لمن تحول إليه العطاء الجزيل. آقاي امير يلبغا نسبت به مذهب ابو حنيفه تعصب داشت و کسي که به مذهب حنفي بر ميگشت، جوايز زيادي به او ميداد. در شذرات الذهب، جلد 5، صفحه 267 درباره آقاي ابوبکر بغدادي ميگويد: إنه تحول إلى الشافعي لأجل الدنيا. به خاطر دنيا، شافعي مذهب شد. چون: كان أبو المظفر يوسف بن فرغلي سبط ابن الجوزي حنبليا، نقله الملك المعظم إلى مذهب أبي حنيفة. بعضي از أمراء و حکّام و سلاطين ميآمدند به خاطر تشويق مردم به يک مذهب، پول در اختيار افراد قرار ميدادند و يا به خاطر منصب قضاوت و غيره، مذهب افراد را تغيير ميدادند. جالب اين است که در المنتظم آقاي ابن جوزي - از کتابهاي معتبر اهل سنت - جلد10، صفحه 106، ابو زرعه نقل ميکند: قلت مرة لشيخنا البلقيني ما يقصر بالشيخ تقي الدين السبکي عن رتبة الأجتهاد و قد استکمل الآلة؟ فسكت البلقيني. ثم قلت: ما عندي أن الامتناع عن ذلك إلا للوظائف التي قررت للفقهاء على المذاهب الأربعة. با اين که تقي الدين سبکي، از شخصيتهاي برجسته است و به مرتبه اجتهاد رسيده، چگونه است که ايشان تقليد ميکند؟ بلقيني ساکت شد. گفتم: به خاطر اين که اجرها و پاداشها و حقوقهايي براي افراد در نظر گرفته شده که اگر به فلان مذهب برنگردند، اين هدايا را نميتوانند بگيرند و يا منصب قضاوت و حکومت را نميتوانند تصدّي کنند. المنتظم لإبن جوزي، ج10، ص106 - فقه السنة للشيخ سيد سابق، ج1، ص13 اينگونه قضايا در طول تاريخ بوده است و علماي اهل سنت از مذهبي به مذهب ديگر و چه بسا از اهل سنت به شيعه برميگشتند. تقاضايي که من از عزيزان اهل سنت دارم اين است: از انتقال يک فردي مانند دکتر تيجاني يا ديگر عزيزي به مذهب شيعه - اگر مذهب شيعه را واقعا از مذاهب رسمي و اسلامي ميدانند - ناراحت نشوند و چه تفاوتي است بين اين که يک آقايي از مذهب حنفي برگردد و حنبلي شود و از شافعي برگردد و حنفي شود يا حنفي برگردد و شيعه شود؟ اين قضايايي است که آقايان، تحقيق ميکنند و نتيجه تحقيقشان هرچه هست، فرداي قيامت، پاسخگوي آن هستند. * * * * * * * آقاي اميري در چند سال اخير، شاهد يک سري مشکلاتي در کشورهاي اسلامي بوديم مانند تکفير عدهاي عده ديگر را. البته ميدانيم که ما مورد تکفير وهابيت قرار گرفتهايم و آنها ما را کافر ميدانند. آيا در ميان علماي بزرگ اهل سنت، کساني بودهاند که علماي ديگر فرقهها را - غير از مکتب اهل بيت (عليهم السلام) - تکفير بکنند؟ استاد حسيني قزويني بنده در کتاب وهابيت از منظر عقل و شرع، چاپ هفتم، ص186 مفصّل، رواياتي را از صحيح بخاري و صحيح مسلم و معجم كبير طبراني و ديگر کتب ذکر کردهام که نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از تکفير افراد نهي کرده است و حتي فرمود: لا يرمي رجل رجلا بالفسوق و لا يرميه بالكفر إلا ارتدت عليه، إن لم يكن صاحبه كذلك. اگر کسي فردي را تکفير کند و آن فرد، شايستگي تکفير را نداشته باشد، آن تکفير به خود تکفير کننده برميگردد. صحيح البخاري، ج7، ص84 - مسند احمد، ج5، ص181 - مجمع الزوائد للهيثمي، ج8، ص73 - فتح الباري لإبن حجر، ج10، ص388 در روايت ديگر آمده است: من أكفر أهل لا إله الا الله فهو إلى الكفر أقرب. کسي كه گوينده لا إله إلا الله را تکفير کند، او خودش به کفر نزديکتر است از آن شخص. المعجم الكبير للطبراني، ج12، ص211 - مجمع الزوائد للهيثمي، ج1، ص106 اما اين که آقايان اهل سنت نسبت به ديگر فرق و علماي خودشان هم تکفير دارند يا نه، نکته زيبائي است که تقاضا دارم از بينندگان عزيز که به اين عرائض بنده و آدرسهايي که از کتب ميدهم دقت کنند. به تعبير يکي از بزرگان اهل سنت رشيد محمد رضا: يکي از مصيبتهاي بزرگي که جامعه اسلامي ما در طول تاريخ گرفتار آن بوده، اين است که هر فرقه، فرقه ديگر را تکفير ميکند و او را کافر ميداند. مثلا جناب احمد بن حنبل - رئيس حنابله و امام حضرات وهابيت - در قضيه فتنه قرآن ميگويد: من زعم أن القرآن مخلوق فهو جهْمي كافر و من لم يكفّر هؤلاء القوم كلهم فهو مثلهم. هر کس گمان کند که قرآن، مخلوق است و مانند خدا، ازلي نيست، كافر است و هر کس اينها را تکفير نکند، او هم كافر است. طبقات الحنابلة لإبن أبي يعلي، ج1، ص29 همچنين ميگويد: من قال لفظه بالقرآن مخلوق فهو جهْمي مخلد في النار خالدا فيها. هر کس بگويد الفاظ قرآن، مخلوق هستند، او مرتد است و مخلّد در آتش جهنم است. خب، آقايان ببينند که جمهور اهل سنت - مالکيها و شافعيها و حنفيها - غالبا قائل به «خلْق قرآن» هستند. يکي از بزرگان اهل سنت عربستان سعودي تعبيري دارد و ميگويد: اگر اين عبارت احمد بن حنبل را ملاک قرار بدهيم، بايد بگوييم که 90٪ مسلمانان اهل آتش جهنم هستند و کافرند. چون قائل به «خلْق قرآن» هستند. يعني اگر نستجير بالله کسي بگويد که قرآن، همانند ذات أقدس ربوبي قديم و ازلي نيست چنين كسي را بايد قائل به كفرش شويم. چند روز قبل که داشتم مطالعه ميکردم، چيز جالبي ديدم. اگر بنا شد که چند جلسهاي درباره معاويه از کتابهاي اهل سنت بحث کنيم، در آنجا اشاره خواهم کرد. ديدم سوال کردند که معاويه چطور آدمي است و ... ٰ ميگويد که معاويه کاتب وحي است. وحي، قديمي و ازلي است و معاويه هم مرد ازلي است. حالا، اين چه صيغهاي است، ما نفهيميدم. ان شاء الله در جاي خود، به اين قضايا هم خواهيم رسيد. خود ابنتيميه صراحت دارد: من قال مخلوق فهو كافر، عليه لعائن الله و ملائكة و الناس أجمعين. هر كس بگويد قرآن، مخلوق است، كافر است. لعنت خداوند و ملائكه و مردم بر او باد. درأ التعارض، ج2، ص96 از طرف ديگر، ميبينيم که آقاي ابو حاتم بن خاموش - حافظ ري که ذهبي درباره او ميگويد: المحدث الامام. سير أعلام النبلاء للذهبي، ج17، ص624 - تاريخ الإسلام للذهبي، ج29، ص303 کلمه الامام، بالاترين تعبير و تفضيل براي يک بزرگ است که آقايان اهل سنت به کار ميبرند و معادل شيعي آن، همان آيت الله العظمي يا مرجع تقليد جهان تشيع است - افاضه فرموده: فكل من لم يكن حنبليا فليس بمسلم. هر کس در دنيا، حنبلي مذهب نباشد، مسلمان نيست. تذكرة الحفاظ للذهبي، ج3، ص1187 - تاريخ الإسلام للذهبي، ج29، ص303 و ج33، ص58 - سير أعلام النبلاء للذهبي، ج17، ص625 الآن حنبليها در ميان آقايان اهل سنت، أقليت را دارند. يعني شايد در ميان اين چهار مذهب، کمتر از 10٪ آنها، حنبلي مذهب باشند و 90٪ آنها، شافعي و مالکي و حنفي مذهب هستند و ظاهرا احناف بيش از ديگران هستند. يعني 90٪ اهل سنت مسلمان نيستند. از طرف ديگر، مؤلف کتاب شذرات الذهب در جلد 3، صفحه 259 نقل ميکند از ابو بکر مقري - از علماي بزرگ اهل سنت - که ميگويد: قد کفر ابو بکر المقري جميع الحنابلة. ابوبکر مقري گفته است که تمام حنبليها کافر هستند. جالب اين که آقاي ابن اثير و ابن جوزي نقل ميکنند از ابو القاسم بکري - از علماي بزرگ مغرب و اشعري مذهب - که: روزي در مدرسه نظاميه بر بالاي منبر رفت و اين آيه را خواند: وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَ لَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا (سوره بقره/آيه102) سليمان، کافر نشد و شياطين، کافر شدند. و برگشت گفت: و الله ما کفر احمد و لکن اصحابه کفروا. احمد، کافر نشد، ولي اصحابش کافر شدند. الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج10، ص124 - المنتظم لإبن الجوزي، ج9، ص4 (از نرمافزار مکتبة الشاملة) يکي از بزرگان معاصر اهل سنت در کتابي به نام الفکر السامي، جلد 2، صفحه 38 مينويسد: در منطقه شامات - مخصوصا طرابلس - در اختلافي که بين شافعيها و حنفيها افتاد، تعدادي آمدند پيش رئيس علماء و گفتند: اين مساجد را بين ما و حنفيها تقسيم کنيد. ايشان گفت: چرا؟ مگر شما شافعيها با حنفيها نميتوانيد در يک مسجد نماز بخوانيد؟ گفت: فإن فلانا من فقهائهم يعدنا کأهل الذمة. يکي از فقهاي حنفي، فتوا داده که تمام شافعيها جزء اهل کتاب و به منزله يهود و نصارا هستند. آقاي ابن عساکر در کتاب تبيين کذب المفتري، ص310 ميگويد: شافعيها، حنبليها را تکفير کردند. يا اشاعره گفتند: هر کس اشعري مذهب نيست و معتزلي و ماتريدي و ... است، همه کافر هستند. شرح اللمع لأبو إسحاق الشيرازي، ج1، ص111 ما، در بخش آقاي ابو حنيفه، تعابير خيلي تند و دور از ادبي که نسبت به ابو حنيفه داشتند را براي عزيزان نقل کرديم. آقاي طبري - از مورخان بنام اهل سنت که آقاي ذهبي او را خرّيط فنّ و معتمد در علم تاريخ و تفسير ميداند و حتي ميگويد که در تفسير، کتابي همانند کتاب او نوشته نشده است - را حضرات حنبليها، آنچنان در فشار قرار دادند و بايکوت کردند که در خانهاش زنداني کردند و داستان مفصّلي دارد. ابن خزيمه ميگويد: و ما أعلم على أديم الأرض أعلم من محمد بن جرير و لقد ظلمته الحنابلة. من در روي کره زمين، عالمتر از ابن جرير سراغ ندارم و ... العبر في خبر من غبر للذهبي، ج2، ص146 - النهج الأحمد لمجير الدين عليمي، ج1، ص38 - تاريخ بغداد للخطيب بغدادي، ج2، ص161 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج52، ص196 - تذكرة الحفاظ للذهبي، ج2، ص712 - لسان الميزان لإبن حجر، ج5، ص102 - البداية و النهاية لإبن كثير، ج11، ص166 حتي وقتي ابن جرير طبري از دنيا رفت، حنبليها نگذاشتند جنازه او را در قبرستان مسلمانان دفن کنند و او را در خانهاش دفن کردند. ابن کثير دمشقي نقل ميکند از يکي از بزرگان احناف به نام محمد بن موسي بن عبد الله حنفي که گفت: لو كانت لي الولاية لاخذت من أصحاب الشافعي الجزية. اگر من قدرت داشتم، از تمام شافعيها، جزيه ميگرفتم. چون اينها همانند اهل کتاب و يهود و نصارا هستند. البداية و النهاية، ج12، ص187 - لسان الميزان لابن حجر، ج5، ص402 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج56، ص76 - معجم البلدان للحموي، ج1، ص476 از طرف ديگر يكي از فقهاي شافعي به نام أبو حامد محمد بن محمد البروي ميگويد: لو كان لي أمر لوضعت على الحنابلة الجزية. اگر من قدرت داشتم، بر تمام حنبليها، جزيه قرار ميدادم. العبر في خبر من غبر للذهبي، ج3، ص52 - شذرات الذهب، ج4، ص224 در کتابهاي آقايان اهل سنت مانند البحر الرائق ابن نجيم مصري ميگويد: لا ينبغي للحنفي أن يزوج بنته من رجل شفعوي المذهب. حنفيها حق ندارند دختر خود را به مردي از شافعيها بدهند ولي ميتوانند دختر از آنها بگيرند. البحر الرائق لإبن نُجيم المصري، ج2، ص80 در کتاب ما لا يجوز الخلاف آقاي عبد الجليل عيسي، صفحه 65 ميگويد: از يک فقيه حنفي سوال کردند: هل يجوز لحنفي أن يتزوج شافعية؟ فقال: لا و ذلك لاننا نشك في إيمانها، لأن الشافعي يجوز أن يقول أحد: أنا مؤمن إن شاء الله. في حين يأتي فقيه حنفي آخر يزيد الطين بلة فحين سئل: هل يجوز لحنفي أن يتزوج شافعية؟ قال: نعم، قياسا على اليهودية و النصرانية. آيا يک حنفي ميتواند دختر از شافعي بگيرد؟ گفت: خير، چون ما در ايمان شافعيها شک داريم و آنها ميگويند که ما ان شاء الله مؤمن هستيم. فقيه ديگري آمد و سوال کردند: آيا يک حنفي ميتواند دختر از شافعي بگيرد؟ گفت: بله، مگر ما از يهودي و نصراني نميتوانيم دختر بگيريم. شافعي هم، همسطح آنهاست. اين نکات را اهل سنت در معتبرترين کتابهاي خود نقل کردهاند که اگر بزرگان ما يکي از آنها را نسبت به عزيزان اهل سنت نقل کنند، هفت آسمان را بر سر بزرگان ما خراب ميکنند. نه تنها فتواي قتل صادر ميکنند، حتي شيعه را از کره زمين تبعيد ميکنند. ولي در طول تاريخ، اين قضايا در ميان خودشان بوده است و به تعبير محمد رشيد رضا: دشمنان تلاش ميکنند با اين کارها، اختلاف ميان مسلمانان را بيشتر کنند و آتش فتنه را شعلهور کنند تا خودشان بتوانند به آمال و اهداف شومشان برسند. * * * * * * * سوالات بينندگان سوال: آيا زيارت عاشوراء در روايات اهل سنت هم هست يا خير؟ جواب: خير، آنها با اساس زيارت عاشوراء مخالف هستند و يکي از مواردي که آنها معمولا خيلي زياد به شيعه خرده ميگيرند، قضيه زيارت عاشوراء است. * * * * * * * سوال: وهابيت ميگويند که ما کافر هستيم. من خودم قبلا با مولوي عبد الحميد در زاهدان صحبتي داشتم كه او ميگفت: شما لا إله إلا الله ميگوييد و شيعه هستيد، ولي چون خلفاء را قبول نداريد، مرتد هستيد. اينکه لا إله إلا الله، حصن حصين است و در روايت سلسلة الذهب از امام رضا (عليه السلام) هست، آيا اهل سنت اين را قبول دارند يا خير؟ جواب: از ايشان بعيد نيست. چون اين مسئلهاي است که خود آقايان با اين که به ما خرده ميگيرند که اگر کسي امامت ائمه (عليهم السلام) را قبول نداشته باشد، کافر است، با اين که امامت ائمه (عليهم السلام) با نص قرآن و روايات متعدد مانند حديث ثقلين و حديث سفينه و حديث نجوم ثابت شده است، ولي اين ها فتوا ميدهند: من أنکر خلافة أبي بکر فهو کافر. شايد ان شاء الله در هفته بعد، اين را مفصّل نقل کنيم. اينها با اين که امامت را جزء اصول دين نميدانند و جزء فروع دين ميدانند، منکر خلافت ابوبکر را کافر ميدانند. فتاواي هنديه، ج2، ص263 - حاشيه رد المحتار لإبن عابدين، ج1، ص605 اينها بايد در مرتبه اول، اين جواب را به ما بدهند که حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) که: ماتت و هي غضبان عن أبي بکر. و غضبت علي أبي بکر. فلم تکلمه حتي توفيت. صحيح البخاري، ج5، ص82 - صحيح مسلم، ج5، ص154 حضرت زهراي مرضيه (سلام الله عليها) از ابوبکر غضبناک بود و تا آخرين لحظه هم با او سخن نگفت و او را هم به امامت قبول نکرد، آيا اين حضرات حاضرند نسبت به حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) اين جسارت را بکنند و بگويند او به خاطر انکار خلافت ابوبکر، کافر شد؟ همچنين بعضي از صحابه بودند که تا آخر عمر با ابوبکر بيعت نکردند. * * * * * * * سوال: با توجه به مطالبي که شما ميفرماييد، چرا اهل سنت، مذهب شيعه را قبول نميکنند؟ با اين که در کتابهاي معتبر علماي اهل سنت، حقانيت شيعه و اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده است. جواب: ما اجباري نداريم. خود قرآن به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميگويد: لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (سوره شعراء/آيه3) پيامبر! براي اينکه افراد ايمان نميآورند، تو خودت را هلاک ميکني. فَإِنَّمَا عَلَيْكَ نحل/آيه82) وظيفه تو، ابلاغ حقيقت است. اين که آيا مؤمن ميشوند يا نميشوند، بر خودشان است: فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ (سوره کهف/آيه29) هر کس ميخواهد مومن شود و هر کس ميخواهد کافر شود. بحث ما اين نيست که بخواهيم علماي اهل سنت يا سنيها را شيعه کنيم، خير. هدف ما در اينجا، تبيين حقيقت است. حقائقي را که در طول تاريخ مخفي مانده و علماي اهل سنت آنها را بيان نکردند و امروز هم صلاح نميبينند که بيان کنند، ما اين حقائق را از کتابهاي خودشان بيان ميکنيم. هر کس خواست از اين سخنان ما پند بگيرد، گرفت و هر کس خواست ناراحت بشود: من آنچه شرط بلاغ است با تو ميگويم تو خواه از سخنم پند گير، خواه ملال * * * * * * * سوال: پدر من آخوند و شيعه است و مادرم هم سني است. سوالاتي از پدرم ميپرسم و ميگويد که امامان، شيعه نيستند و همهشان تابع سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند. ميگفت: حضرت عمر، دختر حضرت علي (عليه السلام) را گرفته است، اگر اختلاف دارند، چگونه است؟ جواب: بايد ديد که مرادشان از سني چيست؟ اگر مرادشان از سني، عمل به سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، اين را تمام دنيا بداند که شيعه، چند قدم جلوتر از اهل سنت، به سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) عمل ميکند. ما اين را ثابت کرده و خواهيم کرد. اخيرا به ما خبر دادند که در بعضي از استانهاي شرق کشور و در افغانستان، اطلاعيه دادهاند و کتاب نوشتهاند که حسيني قزويني سني شده است. گفتم: اين نشانگر تلاش مذبوحانه اينهاست که ميخواهند ترور شخصيتي کنند يا شخصيت تراشي براي خودشان بکنند. اگر هدفشان اين است که ما به سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) عمل ميکنيم، بله. همانطوري که آقاي تيجاني در کتاب خود نوشته: الشيعة هم اهل السنة. شيعه، اهل سنت واقعي هستند. شما کتابهاي خود را با کتابهاي شيعه مقايسه کنيد، پيامبري که توصيه به کتاب و اهل بيت (عليهم السلام) کرده است، شما چقدر از اهل بيت (عليهم السلام) و سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) استفاده ميکنيد و شيعه چقدر؟ اگر هدفتان اين است که افرادي را درست کنيد، مثلا کتابهايي كه در مدينه نوشتهاند به نام علامه عسگري (ره) و حضرت آيت الله سبحاني و با اين وضع براي خودشان شخصيت تراشي ميکنند و شکستهاي جبران ناپذيرشان را جبران ميکنند. اگر هدفشان اين است که فلاني مذهب خود را تغيير داده، اين را بدانند: تمام قطرات خون من و تمام ذرات وجود من، مالامال از عشق به حضرت علي (عليه السلام) و ائمه (عليهم السلام) است. اگر چنانچه قطعه قطعه شوم و ميليارد بار در آتش بسوزم و دوباره مرا زنده کنند، از عشق حضرت علي (عليه السلام) دست بر نميدارم والله! علاقه دارم که در عشق حضرت علي (عليه السلام) قطعه قطعه شوم و در آتش بسوزم. اين عشق ماست و افتخار به اين داريم و اميدواريم خداوند اين عشق ما را مايه سعادت ما در دنيا و آخرت قرار بدهد. * * * * * * * سوال: حاج آقاي قزويني در مورد حضرت ابوطالب (عليه السلام) فرموده بودند که ايشان طبق يکسري از احاديث از اوصياء هستند. سوال من اين است که قاعدتا، اوصياء بايد برگردند به آخرين پيامبر اولوا العزم و با اين توضيح، حضرت ابوطالب (عليه السلام) بايد از اوصياي حضرت مسيح (عليه السلام) باشند. جواب: آنچه که ما داريم، حضرت ابوطالب (عليه السلام) از اوصياي حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) هستند. ايشان بايد دقت کنند که اديان گذشته مانند دين حضرت مسيح (عليه السلام) و حضرت موسي (عليه السلام) و حضرت ابراهيم (عليه السلام)، دين جهاني نبوده است و هر کدام در يک منطقهاي مسئول تبليغ دين خود بودند. آن دين جهاني، دين نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. حتي اگر ببينيد، در مکه، افرادي که يهودي باشند و تابع دين حضرت موسي (عليه السلام) باشند، در تاريخ، حتي يک مورد هم نداريم و همچنين از دين حضرت مسيح (عليه السلام). * * * * * * * سوال: در زمان بعد از فوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، ميگو&
مفتی وهابی کشتار علویان و تجاوز به زنانشان را حلال اعلام کرد! + عکس ................................................................................................................................... بکوری دو چشم آن حقیری که از فرط حقارت بد دهان است به هر دیوار این دنیا نوشتیم نقی زیباترین نام جهان است حیف است نام شاهین، او کرکسِ جُهودی است مردار خوار بدبخت، یک لاشه ی عمودی است تا دشمنان بدانند، شیعه غیور و مرد است اعلام میکنم من اعدام او بزودی است اینکار احمقانه از نطفه ای حرام است از قوم عاد و لوط است یا بی گمان یهودی است هتک حرمت حضرت امام هادی را توسط بی غیرتان عمری و فزندان نامشروع یهود، ابوهریره ها و کعب الاحبارها، جیره خوار وهابیت محکوم میکنیم شکنجه و میخکوبی بدن یک مولوی مستبصر شیعه شده با گذشت تنها ۷ روز از ماه جدید میلادی، ۱۰ شهروند شیعه در پاکستان به شهادت رسیده و بیش از ۵ نفر حملات تروریستی جان به در برده ولی زخمی شدهاند؛ که در فجیعترین آنها، یک مستبصر پاکستانی به دست وهابیون شکنجه شد و جنایتکاران وهابی بدن وی را میخکوبی کردند! به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ در تعرضی فجیع، یک مستبصر پاکستانی ربوده و بشدت شکنجه شد و جنایتکاران وهابی بدن وی را میخکوبی کردند! اين كه عمر بن الخطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ، از قطعيات تاريخ است . رواياتى كه در رابطه با هجوم به خانه حضرت صديقه طاهره در كتب اهل سنت آمده به چند دسته مى شود تقسيم كرد . 1. تهديد به سوزاندن خانه: ذكرالطبرى: باسناده عن زياد بن كليب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة»، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من بده فوثبوا عليه فأخذوه. تاريخ الطبرى: 2/443. وابن أبي الحديد: عن سلمة بن عبد الرحمان قال: فجاءعمر اليهم فقال: «والذى نفسى بيده لتخرجنّ إلى البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم . شرح نهج البلاغه: 1/164 (2/45). 2. آوردن وسائل آتش سوزى و بى توجهى خليفه دوم بر اعتراض مردم: وابن قتيبة: قال: ... وقال عمر: والذى نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لأحرقنّها على من فيها! فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة!! فقال: وإن. الامامة والسياسة: 1/12، أعلام النساء لعمر رضا كحالة: 4/114. 3 . آوردن وسائل آتش سوزي ودرگيرى لفظى ميان حضرت صديقه و خليفه دوم: البلاذرى: باسناده عن سليمان التيمى وعن ابن عون: إنّ أبابكر أرسل إلى على(عليه السلام)يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيلة فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراك محرقاً عليّ بابى؟ قال نعم: وذلك أقوى فيما جاء به أبوك. انساب الاشراف: 1/586. أبو الفداء: قال: ... فأقبل عمر بشيء من نار على أن يضرم الدار، فلقيته فاطمة رضى اللّه عنها وقالت: إلى أين يابن الخطاب؟ أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم. تاريخ أبي الفداء: 1/164. وابن عبد ربّه: الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر: علىّ والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتّى بعث اليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم. العقد الفريد:5/12، طبعة مكتبة الرياض الحديثة. 4 . حمله خليفه دوم به حضرت صديقه طاهره الشهرستانى: عن الجاحظ: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة عليها السلام يوم البيعة حتّى ألقت الجنين من بطنها وكان عمر يصيح: إحرقوا دارها بمن فيها، وماكان فى الدار غير علىّ وفاطمة والحسن والحسين وزينب(عليهم السلام). الملل والنحل: 1/57. طبعة بيروت، دار المعرفة. قال المسعودى: فهجموا عليه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه كرهاً، وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً. اثبات الوصية:143. قال ابن حجر العسقلانى: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن. لسان الميزان:1/268. قال الصفدى: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت المحسن من بطنها. الوافى بالوفيات: 5/347. روايات فراواني از طريق اهل سنت و شيعه نقل شده است كه غضب فاطمه ، غضب پيامبر و غضب پيامبر غضب خداوند است : عن على رضى اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم لفاطمة: «إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضى لرضاك . هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه . المستدرك: 3/153، مجمع الزوائد: 9/203، الآحاد والمثاني للضحاك: 5/363، الذرية الطاهرة النبوية للدولابي: 119، المعجم الكبير للطبراني: 1/108، 22/401، نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: 178، الكامل لعبداللّه بن عدي: 2/351، تاريخ مدينة دمشق : 3/156، أسد الغابة :5/522، ذيل تاريخ بغداد: 2/140، 2/141 ميزان الاعتدال :2/492، الإصابة: 8/265،266، تهذيب التهذيب: 21/392، سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44 . عن المِسْوَر بن مَخْرَمَة أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم قال: «فاطمة بَضْعَة منّى فمن أغضبها أغضبني . صحيح البخارى 4/210، (ص 710، ح 3714)، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم. عن المسور بن مخرمة قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم: «إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا . صحيح مسلم 7/141 ح 6202) كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 ـباب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ . و از قطعيات تاريخ است كه حضرت زهرا سلام الله عليها تا آخر عمر از دست خليفه و دار و دستهاش غضبناك بود و هر گز از آنها راضي نشد . محمد بن اسماعيل بخاري مينويسد : فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم فهجرت ابا بكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيت. صحيح البخارى: 4/42، ش 2862. بنا بر نقل ابن قتيبه دينوري ، وقتي ابوبكر و عمر به ملاقات حضرت زهرا آمدند ، حضرت زهرا به آنها گفت كه آن دو را تا آخر عمر پس از هر نمازش نفرين خواهد كرد . واللّه لأدعونّ اللّه عليك في كلّ صلاة أصلّيها . الإمامة والسياسة، تحقيق الشيري ج 1، ص 31. اما از ديدگاه روايات شيعه ، اين كه قاتل حضرت زهرا سلام الله عليها ، عمر بن الخطاب است ، قطعي است . ما فقط به نقل يك روايت اكتفا ميكنيم : وكان سبب وفاتها : أن قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره ، فأسقطت محسنا ومرضت من ذلك مرضا شديدا ، ولم تدع أحدا ممن آذاها يدخل عليها . سبب شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها اين بوده است كه قنفذ غلام عمر به دستور او ، آن حضرت را با غلاف شمشيرش زد . و اين سبب شد كه محسن سقط شود و حضرت زهرا شديدا مريض شوند . در مدتي كه مريض بودند ، به هيچ يك از آناني را كه او را اذيت كرده بودند ، اجازۀ ملاقات نداد . دلائل الإمامة ج 2 ، عنه بحار الأنوار : 8 / 230 - 232 ( ط الكمپاني ) ، 30 / 290 - 295 . 2 . مثالب النواصب : 371 - 374 ، 418 - 419 . 3 . الصراط المستقيم : 3 / 25 . 4 . مطارح النظر في شرح الباب الحادي عشر : 109 منبع قسمت پایانی مقاله: موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج) سؤالاتی از برادران اهل سنت(سلسله مباحث اعتقادی شیعه-بخش آخر) پیامبر(ص) به امر خداوند او را از اینکار معزول و دستور برگشتن وی را صادر و علی ابن ابیطالب(ع) را مأمور انجام این وظیفه مهم نمود و در پاسخ سؤال ابوبکر از علت عزل وی فرمودند: جبرائیل نزد من آمد و گفت: پیام الهی را نباید ابلاغ کند مگر خودت یا مردی از خود تو. (منابع: مسند احمد 3/283 صحیح بخاری 6/81 تفسیر طبری 10/64) خودتان قضاوت کنید... فسخ بیعت آیا این جمله ابوبکر دلیلی بر فسخ بیعت از جانب وی نیست؟ ابوبکر مکرر بر منبر می گفت: {أقیلونی أقیلونی فَلَستُ بِخَیرکم و علیٌ فیکم} مرا رها کنید، رها کنید، من بهترین شما نیستم درحالی که علی(ع) در میان شماست!!! (منبع: شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید 1/169) همچنین آمده است که گفت: من از رأی(بیعت) شما گذشتم چون بهترین شما نیستم پس با بهترین خود بیعت کنید. (منبع: کنزالعمال 5/656) به روایت دیگر آمده است: من متصدی زعامت و رهبری شما نیستم، پس اگر راه راست پیمودم مرا یاری کنید و اگر به انحراف و کجی کشیده شدم مرا به راستی وادار کنید. (منبع: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 17/156) انصاف استاد و کلام حق ابن ابی الحدید از دانشمندان اهل سنت در کتاب معروف خود یعنی شرح نهج البلاغه جلد 16 صفحه 284 می گوید: از علی ابن فارقی، مدرّس و استاد مدرسه غربیه در شهر بغداد پرسیدم: آیا فاطمه در ادعای خویش در ماجرای فدک صادق بود؟ علی ابن فارقی پاسخ داد: آری. گفتم: پس چگونه است که ابوبکر فدک را پس نداد درحالی که می دانست او راستگو می باشد؟ استاد لبخندی زد و سخن لطیفی گفت: اگر آن روزابوبکر به محض ادعای فاطمه(س) فدک را برمی گرداند(و به راستگویی وی اعتراف می کرد)، فاطمه فردا روزی می آمد و خلافت همسرش را مَطرح می کرد و ابوبکر را از مقامش دور می کرد و ابوبکر نیز در عدم قبول گفتار او عذر و بهانه ای نداشت زیرا خودش از قبل، به صداقت آن بانو اعتراف کرده بود و بدون گواه و بیّنه ادعای وی را پذیرفته بود. ابن ابی الحدید در انتهای این داستان می نویسد: {وَ هذا کلامٌ صحیحٌ} و این سخن، مطلبی درست و صحیح است. واقعاً با این که حق مشخص بود و میدانستند که حق با کیست چرا قبول نکردند؟؟ بهتر نیست که حداقل ما، چشمان خود را درمقابل حقیقت نبندیم؟؟؟ عاقبت اهل حق در جریا اختلافاتی که پس از رحلت پیامبراسلام(ص) اتفاق افتاد، طبق روایتی شخص خلیفه دوم گفته است: هیچ امتی پس از پیامبرش با هم اختلاف نکردند، مگر اینکه گروه باطل آنها بر گروه حق پیروز شدند. (منبع: کنزالعمال 1/183 تذکرة الحفاظ 1/87) باید بدانیم کدام دسته پیروز شد و بدانیم چه بر اهل حق آمد... پیان این بحث.. منبع:marefat-mahdavi.blogfa.com (( فَما استَمتَعتُم بِهِ مِنهُنَّ فَآتوهُنَّ أُجورَهُنَّ فَریضَةً )) ترجمه: [زنانی را که مُتعه(ازدواج موقت) می کنید واجب است مِهر آنها را بپردازید] سوره مبارکه نساء آیه 24 علاوه بر منابع شیعه، معتبرترین منابع اهل سنت نیز یادآور شده اند که این آیه درباره ازدواج موقت نازل شده است از جمله این منابع: 1- صحیح بخاری(4/1642 ح4246) 2- صحیح مسلم(3/71 ح172 کتاب الحج) 3- مسند احمد(5/603 ح19406) 4- تفسیر کشّاف(1/498) 5- الدرّالمنثور(2/484) ازدواج موقت در نظر صحابه ازدواجی که از نظر خداوند(جلّ جلاله) و به تبع، پیامبراکرم(ص) حلال شمرده شد شکی نیست که عمل به آن برهمگان(البته با شرایط مخصوص نکاح موقت) مباح می باشد و حتی در منابع اهل سنت هم به بزرگانی اشاره شده است که ازدواج موقت نموده اند که از جمله آنها: در صحیح مسلم از جابر ابن عبدالله انصارى نقل شده كه مى گفت: ما در زمان پيامبر(ص) به طور ساده اقدام به ازدواج موقت مى كرديم و اين وضع ادامه داشت تا اينكه عمر درمورد عمرو ابن حريث از اين كار (بطور كلى) جلوگيرى كرد. صحيح مسلم (باب النکاح حدیث 16) در سیر أعلام النبلاء آمده: إبن جريج (ازعلمای بزرگ اهل سنت) با 90زن مُتعه کرد؛ حتی او شبها يک ظرف روغن کُنجد به خود تنقيه می کرد تا بتواند نزديکی کند! سير أعلام النبلاء ج6/ص333 همانطور که در ضمن روایت جابر اشاره شد، عمر ابن خطاب با وجود اینکه ازدواج موقت در زمان پیامبر(ص) امری حلال شمرده می شد در اواخر زمان خلافت خود آن را تحریم کرد اما با وجود این تحریم و حتی قرار دادن عقوبت از جانب خلیفه دوم، عده ای از بزرگان صحابه و تابعین همواره بر حلّیت آن تأکید داشتند که حضرت علی(ع) از جمله آنها بوده که فرمودند: اگر عمر از ازدواج موقت جلوگیری نمی کرد، جز افراد تیره بخت، کسی به سراغ زنا نمی رفت. تفسیر طبری ج5 ص9 إبن حزم اندلسی در المحلّی می گوید: گروهي از گذشتگان بر حلّيت مُتعه بعد از رسول خدا(ص) باقی ماندند. در بين ايشان از صحابه: أسماء دختر ابو بکرصديق است وجابر ابن عبد الله انصاری و ابن مسعود و ابن عباس ومعاويه وعمرو بن حريث و ابو سعيد خُدری و سلمه ومعبد فرزندان امية بن خلف می باشد. و از تابعین: طاوس و عطاء و سعید ابن جبیر و سائر فقهای مکّه. المحلّى ج9 ص519 آیا مالک ابن انس و احمد ابن حنبل قائل به جواز ازدواج موقت بوده اند؟ هم چنين از مالک ابن أنس و أحمد ابن حنبل، رهبران مذاهب مالکی و حنبلی نيز قول به جواز مُتعه نقل شده است : مالک بن أنس می گويد که متعه جايز است زيرا در ابتدا مشروع بوده است. پس همينطور باقي می ماند تا نسخش مشخص شود. مشهور است كه ابن عباس نيز آن را حلال ميدانست و بيشتر اصحاب او از اهل يمن و مكه نيز به تبعيت از ايشان، آن را جايز مي داستند. تبيين الحقائق(ابومحمد زيلعي) كتاب النكاح باب المتعة از إبن قدامه نقل شده كه ابوبكر گفت: روايت ديگری وارد شده كه طبق آن، مُتعه مكروه است، نه حرام؛ چون ابن منصور از احمد پرسيد و او گفت: به نظر من، دوری كردن از آن (متعه) بهتر است. گفت: پس ظاهر اين گفته، كراهت است نه حرمت. المغنی ج7 ص136 آیا حکم ازدواج موقت نسخ شده است؟ اهل سنت برای اینکه بتوانند برای این همه منابع تفسیری و روایی و حتی نگرش اصحاب پیغمبر(ص) در تأیید این نوع نکاح، پاسخ قابل قبولی داشته باشند، قائل به این می شوند که حکم حلّیت ازدواج موقت از بین رفته است اما جالب است که بدانید رواياتى كه درباره نسخ این حكم ادعا مى كنند كاملاً مختلف و پريشان است، بعضى مى گويند خود پيامبر(ص) اين حكم را نسخ كرده و بعضى مى گويند ناسخ آن آيه طلاق است: (( إذا طَلقتُمُ النّساءَ فَطَلقوهُنَّ لِعِدَّتِهنَّ )) ترجمه: [هنگامى كه زنان را طلاق داديد بايد طلاق در زمان مناسب عده باشد] درحالى كه اين آيه ارتباطى با ازدواج موقت ندارد زيرا اين آيه درباره طلاق بحث مى كند در حالى كه ازدواج موقت طلاق ندارد! و جدايى آن به هنگام پايان مدت آن است. اما همه این دلیل ها با سخن معروف عمر ابن خطاب نقض می شود که گفت: ( مُتعَتانِ كانَتا علَى عهد رسول اللّه (ص) و أنا أنهَى عَنهُما مُتعةُ الحجِّ و مُتعةُ النّساءِ ) یعنی: دو مُتعه در زمان رسول خدا(ص) بود، و من شما را از آن دو نهى مى كنم، مُتعه حج و مُتعه زنان. المبسوط للسرخسي ج4 ص27 أصول السرخسي ج2 ص6 مسند أحمد بن حنبل ج3 ص325 ش 14519 المغني ج7 ص136 پس خود خلیفه دوم اقرار دارد که در زمان پیامبراکرم(ص) چنین ازدواجی وجود داشته است ولی برخلاف حکم صریح خداوند مردم را از این نکاح منع می کند، به چه جوازی؟ آیا عمرابن خطاب حق نهی مردم از یک امر حلال را دارد؟ آیا خلفاء حق تشریع احکام یا نسخ آن را دارند؟ جالبتر اینکه فخر رازی از علمای متعصّب اهل سنت در توجیه این کار عمر گفته: ما مجبوريم که اين روايت را از ظاهرش برگردانده و بگوييم که نسخ مُتعه و نهی رسول خدا(ص) تنها به عمر رسيده بود و به باقي صحابه کرام مانند: علي بن أبي طالب، ابن عباس، ابن مسعود، ابي بن کعب ، جابر، سعد بن أبي وقاص و... نرسيده است!!! زيرا اگر چنين نکنيم لازمه اش اعتقاد به دخل و تصرف عمر در احکام دين و تکفير وي است !!! تفسیرالکبیر ج10 ص53 سوال ما این است که مگر می شود که نسخ یک حکم اسلامی فقط به یک نفر برسد و او تنها بداند؟؟؟ بالفرض محال اگر این نظر شاذّ که از فردی چون فخر رازی بعید نیست را قبول کنیم، آیا عمر وظیفه نداشته که مردم را از این نهی پیغمبر(ص) آگاه کرده تا نکاح موقت را ترک کنند؟؟ چرا تنها در اواخر خلافت خود باید به فکر نسخ این حکم بیفتد؟ حق پذیرفتنی است نه این که با سخنان مضحک آن را توجیه کنیم! اما بهتر نبود که عوض توجیه کردن این سخن عمر، همان استفاده ای می کردند که این مسلمان اهل بصره می کند؟ يحيي ابن أكثم به يكی از شيوخ در بصره گفت: در جواز متعه از چه کسي تبعيت می کنی؟ گفت از عمر، سوال کرد که چگونه؟ درحالی که عمر از سخت گيرترين مردمان در مورد مُتعه بود .گفت چون روايت صحيح مي گويد که وی بالای منبر رفت و گفت: خداوند و رسولِ وی مُتعه را حلال کردند و من آن را بر شما حرام می کنم و بر آن عقوبت می کنم؛ پس ما شهادتش را ( درمورد حلّيت آن از نظرخدا و رسولش) قبول کرديم اما حرام کردنش را (توسط عمر) قبول نکردیم . محاضرات الأدباء ج3 ص214 نتیجه گیری 1- در اینکه نکاحی به نام نکاح مُتعه یا همان ازدواج موقت توسط خداوند(جلّ جلاله) و پیامبر(ص) مشروع اعلام شده شکی نیست چون علاوه بر منابع شیعه در منابع اهل سنت نیز به آن تصریح شده است. 2- بدیهی است نسخ شدن یک حکم قطعی الهی نیاز به دلائل قطعی الهی و عاری از هرگونه شک و شبهه ای دارد درغیر این صورت هیچ کس نه حق دارد چنین حکمی را منسوخ اعلام کند و نه مردم را از عمل به آن نهی کند. 2- عمل و نظر صحابه پیامبراسلام(ص) که اهل سنت قائل به عادل بودن جمیع آنها هستند نیز شاهد بر آن است که این حکم هیچ گاه منسوخ نشده و بلکه نیاز یک جامعه اسلامی است.حلال وجایز بودن ازدواج موقت:
صفحه قبل 1 صفحه بعد
|